ماه اسمان ماماه اسمان ما، تا این لحظه: 9 سال و 1 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

ماه آسمان ما

گردش با دوستای عزیز و تولد بابا جعفر دوست داشتنی

چهارشنبه گذشته ما به همراه آسی جون و آنیسا و السا رفتیم گردش و کلی به شما بچه‌ها خوش گذشت 😊 یک روز شاد و متفاوت براتون رقم خورد. علی جان هم بسیااار شاد و سرحال بود و همراه دخترای نازنین بازی می‌کرد، آنقدر به علی خوش گذشته بود با گریه از آب بیرون می‌آمد 😁 اون روز تا عصر کنار رودخانه بودیم غروب هم رفتیم خانه آسی جون اینا کیک و چایی نبات خوردیم و بازم بچه‌ها بازی کردن و دیگه ساعت نه شب برگشتیم خانه خودمان. اما دخترای خوشگلمون قول گرفتن بازم با هم گردش برن و مهمونی داشته باشن😍 دلتون همیشه شاد و تنتون سلامت عزیزان دلم😘 علی جان هم این روزا آنقدر شیرین زبان شده که ما هی براش غش و ضعف میکنیم ت...
25 خرداد 1399

پنج سالگیت مبارک جان دلم

دختر نازم، همدمم، عشقم، دلبرم پنج ساله شدی و من خوشبخت از داشتنت هر روز شاکر خدای مهربانم😍 فدات بشم نور چشمانم😘 من و بابا و علی بی نهایت دوستت داریم. الهی همیشه شاد و سلامت باشی ناردونه ما😘 روز نهم فروردین من و تو و علی و بابا کنار هم یه جشن کوچولو گرفتیم و پنج سالگی شما رو بهت تبریک گفتیم😍 به خاطر وضعیت قرنطینه امسال نتونستیم هیچ مهمونی ای بریم یا کسی بیاد خونه مون و ما تقریبا یک ماهه هیچ جا نرفتیم و همش خونه بودیم. کسل کننده س اما حضور شما فرشته ها خیلی نعمته و ما هر لحظه شکرگذار خداییم بابت وجود ‌شما😇 مامان گلی هم برات یه پیرهن تابستانی ناز دوخته بود و فرستاد مامان جون هم یه حوله تن پوش حموم صورتی رنگ. ازشون ممنو...
14 فروردين 1399

هجده ماهگی چراغ خانه ما

علی کوچولوی من شما امروز دقیقا یک سال و شش ماه و دوازده روز سن داری و من بی نهایت عاشقتم😍 عزیزدردانه خانه ما من و بابا و غزل خیلی دوستت داریم. به نسبت غزل دیرتر شروع به حرف زدن کردی و هنوز کلمات محدودی میگی😘 به غزل میگی  اد  البته با فتحه و خیلی دلبرانه. مامان و بابا میگی ددر و گل و به به و همهم میگی. هر چیزی که مذهبی باشه میگی  اقا  😍 نفسممممم چقدر ناز و دلبری تو اخه😘 کامل متوجه حرفامون میشی اما خب زیاد حرف نمیزنی. البته کلمات دیگه ای هم هست که میگی الان حضور ذهن ندارم. خواب شب شما و غزل جون هشت نهایت هست و نیم شب تا هفت نهایت هفت و نیم صبحه😊 راستی هفته قبل یعنی چهارشنبه بیست و دوم اسفند من و شما رفتیم مرکز بهداشت و واکس...
28 اسفند 1398

باشگاه رفتن غزل جانم

دختر نازم یک ماهه که هر پنجشنبه میری باشگاه و حسابی ورزش میکنی حسابی محیط باشگاه رو دوست داری و برا رسیدن روز پنجشنبه روز شماری میکنی. حس خیلی خوبیه که فعالیت ورزشی میکنی و روز به روز تقویت عضلاتت مشخصه و واقعا راضی ام. این باشگاه مخصوص بچه‌های سه تا هشت ساله س و مربی خیلی خوبی داره😊 دو هفته قبل رفتیم خانه حسنا اینا و شما حسابی خوش گذراندین. به خاطر فرار از دست علی و گلسا رفته بودین روی میز نقاشی میکشیدین😅 علی و گلسا هم عصر حسابی خسته شدن و خوابیدن. چقدر دوست داشتنی هستن خداااا😍 علی الان حسابی دلبر شده و من هر روز کلی جلو خودمو میگیرم نخورمش خوشمزه‌ خان رو😍 چند روز قبل یه دندان جلوش جوانه زد. الان سه تا دندان تخت دا...
6 بهمن 1398

چکاب پانزده ماهگی شازده پسر

دیروز گل پسرم پانزده ماهه شد😍 الان دقیق یک سال و سه ماه و یک روزه ای علی جانم. سه روز قبل متوجه شدم که تو فک پایین دندان تختت جوانه زده و داره کم کم از لثه میاد بیرون. الان چهار تا دندان تو فک بالا داری سه تا هم پایین داشتی که با این دندان تخت شد چهارتا پایین😘 پس علی جان در پانزده ماهگی هشت تا دندان خوشگل سفید داره🙂 آخ مامان فدای پل دختر و گل پسرش بشه😘 دیروز صبح هم من و غزل جون و علی جون رفتیم مرکز بهداشت برای چکاب قد و وزن، علی آقا وزنش یازده کیلو و دویست و پنجاه گرم بود و قدش هشتاد و سه سانت و غزل جون هم صد و دو سانت بود که نمیدونم چرا حس میکنم قد غزل بیشتر بود و اشتباه اندازه گرفت. حالا آن شالله فروردین که برا چکاب پنج سالگی میبرم غزلو بی...
17 آذر 1398

پاییزانه های ما

خیلی وقته خاطره ای براتون ثبت نکردم عوضش خیلی خیلی با هم وقت می‌گذرانیم و حسابی خوشیم با هم😊 بابا نیست و فقط آخر هفته میاد و دوباره میره. ما از شنبه تا چهارشنبه شب با هم تنهاییم و این روال تا چندین ماه دیگه ادامه داره. غزل نازم شما این روزها بسیار بسیار خانم و عاقل شدی و من هر چی از خانمی و صبوریت بگم کم گفتم. روزها رو میشماری تا برسی به چهارشنبه تا بابا جونت بیاد. رابطه ت با بابا بسیار دوستانه و خوبه. عاشق همین😍 خدا برام حفظ تان کنه. دو هفته قبل غزل جونم با من رفت دندانپزشکی و دو تا دندان عصب کشی کرد. بسیار خوب همکاری کرد و خیال من راحت شد که دیگه دندونش درد نمیگیره آخه یه هفته ای بود که هی میگفت موقع مسواک دندونم درد م...
2 آذر 1398

یک سالگی علی جانم

با تاخیر تولد گل پسرم مبارک🌷 الهی مامان فدای هر دوی شما بشه نفسای من😘 علی جان در ده ماه و بیست و نه روزگی اولین قدمهاشو برداشت و بعد از اون کم کم هی راه رفت و کمتر چهاردست و پا رفت تا اینکه چند روز قبل تولد دیگه کامل راه میرفت و اصلا چهار دست و پا نرفت تو تولد علی جان غزل هم کادو گرفت به قول خودش تولد خواهر شدنش بود😍 مامان فدای شیرینی زبانی هات بشه خدا رو شکر روزها داره به خوشی وسلامتی میگذره و من حسابی مشغولم و سرگرم شما دو تا فرشته قشنگم. علی این روزها بسیار به غزل وابسته و حسابی با هم بازی میکنن از سری عکس های جامانده ماهگرده که خواهر برادر مهربون با هم بازی میکردن😍 این روزها باباحامد تهران ماموریته و...
1 مهر 1398

اولین قدم های قندعسلم

پسرک دلبند من دقیقا تو ده ماه و بیست و نه روزگی اولین قدم هاشو برداشت و ما رو حسابی خوشحال کرد😍 الهی مامان فدای پاهای کوچولوت بشه😘  انقدر خودش از راه رفتن مستقل ذوق زده میشه که یه هو تلپی میشینه و برا خودش دست میزنه سومین دندان گل پسر هم در یازده ماه و دوازده روزگی جوانه زد و کلی ذوق کردم برلش.مبارک باشه عزیزدلم تو مرا جان و جهانی، روح و روانی، آرامش جانی علی قشنگم😍 دختر فرشته مامان هم انقدر خانم و باشعوره که هر لحظه دلم میخواد قربونش بشم با دوست کوچولوش السا جان یه روز حسابی بازی کردن و کیک پختن و ذوق کردن فرشته های عزیز😘 امشب تولد پسردایی های کوچولوی من دعوتیم و مطمئنم حسابی به بچه ها خوش میگذره...فردا...
28 مرداد 1398

روز دختر و ده ماهگی گل پسر

چند روزی از پنجمین روز دختر غزل جونم میگذره و من امروز فرصت کردم بیام اینجا و از خاطرات این مدت بگم. روز دختر غزل جونم یه قلک از طرف باباحامد یه عروسک از طرف من و یه لپ لپ از طرف علی جون کادو گرفت. اون روز صبح با بابا رفتن شهربازی و عصرم رفتن تئاتر بچگانه😍 عزیزدلم تو روز دختر کلی خوشحال بود و احساس خوبی داشت شکرخدا. علی کوچولو هم پایان ده ماهگی رو خندان و خوشحال با دو تا دندون تو فک پایین جشن گرفت. این روزها علی با گرفتن از دیوار و وسایل راه میره.از تخت غزل و جاهایی که ارتفاع زیادی ندارن بالا میره دست میزنه بای بای میکنه به به و بابا میگه به غزل میگه غا که کلی ذوق میکنیم براش😇 از هرجایی سردرمیاره فسقلی خان. بسیار ب...
21 تير 1398

9 ماهگی شکوفه گیلاس

سرسبز و با طراوت و دوست داشتنی هستی علی من😍  امروز 9 ماهه شدی و من و بابا و غزل از داشتنت بی نهایت خوشحالیم😊 به مناسبت این روز قشنگ صبحانه رو رفتیم در دامن طبیعت خوردیم و کلی هوای خنک بهاری تنفس کردیم. دختر قشنگم برای صبحانه امروز پیشنهاد تپه حاج عنایت رو داد و ما هم مشتاقانه پذیرفتیم. علی کوچولو این روزا با گرفتن از وسایل راه میره و کلی دلبری میکنه. به به میگه ،آب میگه دست میزنه و به شدت هم به بابا حامد وابسته س وقتایی که بابا خونه باشه از بغلش پایین نمیاد.😘 خدا بابا رو برامون حفظ کنه الهی😍  شنبه غزل و علی هر دو باید برای چک قد و وزن برن بهداشت. غزل چون وزنش کم بوده و علی هم چک 9 ماهگی داره. خدا به همه بچه ها...
16 خرداد 1398