ماه اسمان ماماه اسمان ما، تا این لحظه: 9 سال و 22 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ماه آسمان ما

20 هفتگیت مبارک حبه قند مامان

سلام زندگیم، الان هفته بیست هستیم و خدا رو شکر که هر دو سالم و خوشیم، نصف راه رو با هم اومدیم، از خدا میخوام نصف دیگه ش رو هم سلامت طی کنیم، دیروز وقت دکتر داشتم، چکاب ماهیانه، مثل همیشه فشارم خیلی پایین بود فکر کن 8 روی 5 ولی خب این برای من عادیه چون نه اینجور مواقع سر درد دارم نه سر گیجه خدا رو شکر...دو کیلو هم اضافه کرده بودم که کلی براش ذوق کردم، الان شدم 55 کیلو به درخواست خودم یه سونو گرافی هم برام نوشت ولی ازمایش و چیز دیگه ای لازم نداشتم، راستی بهت نگفتم که هفته قبل با مامان و بابای من رفتیم و تخت و کمدت رو اوکی کردیم، مدل فیلی هستش و من دوسش دارم، دست مامان و بابام درد نکنه کلی موقع خریدش خجالت کشیدم که اونا دارن زحمت میفتن، هر ...
26 آبان 1393

18 هفته و سه روز

غزل قشنگم سلام، از اینکه روز به روز داری بزرگتر میشی ذوق میکنم، تقریبا هر روز تکونای کوچولوت رو حس میکنم، تکونات هنوزم اروم و کمه مثل نبض زدن زیر شکمه ولی چند روزیه شدتش بیشتر از نبض شده قربونت برم دوست دارم از حال و هوای این روزهام بیشتر برات بنویسم، من الان یک زن 26 ساله باردارم که دارم از تک تک روزهام لذت میبرم و بیشترین دلیل لذتم وجود تو و بابایی مهربونه، خدا هر دوتون رو برام سالم نگه داره هر کاری میکنه تا من اروم باشم و استرس نداشته باشم، خیلی مهربون و قشنگ باهام حرف میزنه و تو کارای خونه بیشتر از قبل کمکم میکنه، البته اینم بهت بگما رفتار بابایی یه جوری بود که همه میگفتن خوش به حالت که اینقدر همسرت دوستت داره، حتی گاهی بهم میگفتن تو ...
16 آبان 1393

اولین خرید غزلی

عاشقتم که بعضی شبا میای به خوابم و من اینقدر دوستت دارم  به حدی برام عزیزی که دلم نمیخواد از خواب بیدار بشم  من و بابا جون روز دوشنبه عصر رفتیم بیرون و برای تو یه سری لباس خوشگل خریدیم، اولین خریدهای تو بود مامانی، البته کم و بیش مامان من و یه سری هم عمه زهرا برات لباس خریدن ولی من و بابا هنوز هیچی برات نخریده بودیم، یه بلوز و شلوار و زیرپوش بادی برات خریدیم سایز یک  یعنی برای سه تا 6 ماهت دلبندم  وووویییی اونقدر لباسات جیگر و نازن که خدا میدونه  همون روز بابایی برای من یه بلوز قرمز مخصوص بارداری خرید که فانتزیه و روی شکمش عکس نی نیه و نوشته نی نی داره میاد لطفا صبر کنید...اونقدر نازه که نگو البته یه خورده خریدهایاون...
7 آبان 1393

غزل زندگیمان

سلام عمر مامان، سلام عشق مامان، خوبی دلبندم؟ خوبی نفسم؟ الهی من قربونت برم که دختری و میخوای بشی همدم مامان و عشق بابا پنجشنبه رفتیم سونو گرافی و دکتر گفت تو یه دختر ناز و خوشگلی حس و حال من و بابایی که دیگه وصف نشدنیه...اونقدر خوشحال بودیم که نگو همون شب با بابایی تصمیم گرفتیم برات اسم انتخاب کنیم. چند تا پیشنهاد از طرف بابا جون و چند تا هم من و آخرش قرار شد اسم تو رو بذاریم غزل آخ که قربونت برم که اسم دار شدی عاشقتم دخترم خبرای دیگه اینکه مامان و بابای من رفتن مشهد و من میخوام امشب برم پیش دایی حسین و دایی احسان که اونا هم وقتی شنیدن دختری خیلی خوشحال شدن مخصوصا دایی حسین بابا جون هم امشب شیفته و فردا ظهر برمیگرده. دیروز ...
4 آبان 1393
1