تازه بیدار شدم
سلام کلوچه خوشمزه مامان، خوبی دلبندم؟ شاید امروز که بزرگ شدی و داری این خاطره رو میخونی من دیگه بهت نگم کلوچه خوشمزه اما مطمئنم هنوزم برام خوشمزه ترین و قشنگ ترین اتفاق دنیایی دیروز و پریروز بابا همش شیفت بیمارستان بود حتی شب به خاطر همین من و شما کوچ کردیم خونه مامان جون اینا و خاله فاطمه هم بود و کلی خوش گذراندیم دیروز غروب شما از خواب بیدار شدی و تو بغلم بودی مامان جون گفت غزل بیا میوه بخور خیلی ناز گفتی تازه بیدار شدم، صبر تون (کن) یعنی به نوبت همه اومدن و اونقدر ماچت کردن که نگوووو فدای شیرینی زبونی هات بشمممممممم هفته قبل عروسیه پسر عموی من بود البته روضه بود چون رفته بودن کربل...
نویسنده :
مامان سمیه
16:13