ماه اسمان ماماه اسمان ما، تا این لحظه: 9 سال و 28 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

ماه آسمان ما

زندگی با دوتا فرشته عزیزم

امروز درست 43 روزه که لطف خدا بیشتر از قبل شامل حال ما شده و خونه مون دوباره بوی بهشت گرفته. الهی من فدای غزل و علی بشم من   تا دنیا اومدن گل پسر گفتم حالا بقیه ش: علی کوچولوی ما با وزن 3500 و قد 50 سانتی متر قدم رو چشم مامان و باباش گذاشت و ما رو دوباره خوشبخت کرد. ساعت یه ربع به 10 صبح منو بردن ریکاوری و اونجا علی رو شیر دادم. ساعت 12 هم بردنمون تو بخش. وقتی از بلوک زایمان بیرون رفتیم بابای خانواده تو راهرو چشم انتظار ما بود. من رو ویلچر بودم و علی تو گهواره. ما رو دید و تبریک گفت  باهامون اومد طبقه پایین. بستری شدیم و بعد از ناهار و استراحت علی رو شیر دادم و شد وقت ملاقات. مامانم پیشم بود که وقت ملاقات بهش گفتم بره خانه دوش ب...
27 مهر 1397

به دنیا خوش اومدی امیدم

پنجشنبه 15 شهریور به توصیه دکتر رفتم برا نوارقلب جنین و چک هفته ای.ماما معاینه کرد و گفت دهانه رحم دوسانت بازه و ان اس تی گرفت و دکتر هم گفت همین امروز سونو بده تا از وضعیت جنین دقیق اطلاع داشته باشیم.عصر پنجشنبه غزل رو گذاشتیم پیش مامانم و رفتیم سونو و خداروشکر همه چی خوب بود و وزن گل پسر رو تقریبا 3600 گفت. طبق نظر دکتر قرار شد شنبه دوباره برم برای چکاب. اون شب خسته و کوفته رسیدیم خانه و من و غزل خیلی زود خوابیدیم.باباحامد به همراه دایی کوچیکه شون تا صبح فوتبال کامپیوتر بازی کردن. من یکی دوبار برا دستشویی و کمردرد بیدار شدم. خواب بودم که یه صدای تقی بیدارم کرد.انقدر صدا واضح بود که چشمامو باز کردم و چند لحظه فکر میکردم صدای چی میتونسته باش...
24 شهريور 1397

بستن ساک بیمارستان

سلام عشقای مامان  امروز من و گل پسر 38 هفته و 1 روزه که داریم با هم رشد میکنیم.من هم پا به پای نازدونه م بزرگ میشم و چیزای جدید یاد میگیرم.خدا حفظتان کنه برام عزیزانم  دیگه حسابی سنگین شدم و هر لحظه برا دنیا آمدن دومین فرشته خانه بی قرارم. روز شنبه ساک بیمارستان رو بستیم و دیگه الان کاملا آماده ورود چهارمین عضو خانه ایم  توی ساک هم دوتا زیرپوش و یه سرهمی جورابدار با کلاه و دو تا شلوار و دو تا بلوز مانتویی سایز صفر گذاشتم.یه جفت جوراب 6 تا پوشک و یه بسته دستمال مرطوب و قرآن کوچولو و تربت امام حسین (ع) هم گذاشتیم.فک کنم همینا بود،البته مدارک خودم و بابا و سونو اینا هم جدا گذاشتم تو کیف بابا که یادش بمانه بیاره بیمارستان خب ا...
5 شهريور 1397

هفته 37 بارداری و انتظاری به شیرینی عسل

سلام عشقای من  آخ که من چقدر دوستون دارم عزیزای دلم  با وجود شما فهمیدم قلب یک مادر به وسعت همه دنیاس و میتونه همه بچه هاشو عاشقانه و از صمیم قلب دوست داشته باشه  خدا همه بچه ها رو برا مامانا حفظ کنه. امروز آخرین روز هفته 37 ه یعنی 36 هفته  و 6روزه ایم و به زودی گل پسر نازم رو بغل میکنم.باید اعتراف کنم برا بغل کردنش ثانیه شماری میکنم درست مثل غزلکم   هفته قبل بعد از ویزیت دکتر برام سونو نوشت و سونو هم گفت شما در اولین روز از هفته 37 خداروشکر سالمی و وزنت 2 کیلو و 850 گرمه و یه سری اندازه از استخوان ران و اینا نوشت که همه چی خوب بود شکرخدا. پنجشنبه هم رفتیم برای شما گل پسرناز چند دست لباس خریدیم و دیگه آماده ایم...
27 مرداد 1397

سونوگرافی گل پسرم

مهم ترین خبر این هفته ها این بود که روز شنبه دوازدهم تیرماه من رفتم سونوگرافی و وقتی دوباره گفتن توراهی ناز ما گل پسره دیگه تصمیم گرفتیم به نازدونه بگیم که داره خواهر میشه  روز یکشنبه 13 تیرماه در یک جلسه رسمی به غزل ناز اعلام کردیم که داره خواهر میشه و یه گل پسر ناز تو دل مامانه. خوشحال شد و پرسید کی دنیا میاد و با ذوق زیاد گفت یعنی من خواهر میشم؟  من و بابا هم کلی از خوشحالیش ذوق کردیم. از بعد از شنیدن این خبر غزل تقریبا دیگه واکنشی به بودن نی نی تو دل من نداشته جز یکی دوبار که بقیه ازش پرسیدن! اینم به نوع خودش جالبه که انقدر خونسرد و بی تفاوته به این موضوع   سه شنبه همون هفته هم که دقیق یادم نیست چندم بود رفتیم تول...
27 تير 1397

شروع هفته 30 بارداری

سلام دلبندانم. امروز اولین روز از هفته 30 بارداری دوم منه و بسیار از این بابت خدا رو شکر میکنم، دلم میخواد هر روز این زندگی رو براتون ثبت کنم تا سال ها بعد وقتی خواستین مرور کنین همه چی کامل و واضح باشه اما خب شدنی نیست، تمام تلاشم رو میکنم تا بتونم براتون وقت بذارم و خوشحال باشین. امیدوارم بتونم مامان خوبی براتون باشم الان غزل همراه بابا حامد رفته دوری بزنه چون تو خانه حوصله هر دو سر رفته بود و من ماندم و نی نی دلبندم، یه کم به کارای خانه رسیدم و الانم امدم اینجا تا یه کم خاطره ثبت کنم   هنوز خبر بارداریم رو به فرزند ارشد خانه نگفتیم و تصمیم داریم هفته بعد که رفتم سونو و جنسیت رو قطعی گفت بهش خبر بدیم، طبیعتا هنوز خریدی هم برای ن...
3 تير 1397

دخترکم تنها میخوابه...هوراااا

سلام نقل و نباتم  تا امروز مخاطبم فقط غزل بوده ولی دیگه باید با جوجه دومم حرف بزنم. الهی مامان فدای هردوی شما بشه   هفته قبل رفتم ویزیت دکتر زنان و نیم کیلو بیشتر از ماه قبل شده بودم.یعنی الان 60 و نیم کیلوام. دکتر برام آزمایش دیابت نوشت و انجام دادم که شکرخدا مشکلی نداشتم.هزینه آزمایشم شد 15 هزار تومن. میزان قند ناشتام 74 بود که خوب بود. حالا سونو هم نوشنه که ان شالله دوهفته دیگه باید برم. تو راهی نازم خیلی دوست دارم و با تکونات ذوق عالم رو میکنم.مرسی که هستی   از هر چه بگذریم نفس مامان رو باید فدا شد  الهی فدای غزلکم بشم که اینقدر ماه و عزیزه. خیلی خیلی به من وابسته س و حالت صورتمم براش مهمه. یه  پیشرفتی که م...
22 خرداد 1397

اولین سفر شمال غزلی

سلام جوجه رنگی من  دختر خانم و صبور من که تو مسافرت بسیاررر بهتر و صبورتر از تصورم بودی  فدات بشم که اینقدر خانمی نفسم. ما روز شنبه 15 اردیبهشت ساعت 9 ونیم از همدان به سمت گیلان حرکت کردیم. البته چون هنوز ماشین نداریم با اتوبوس رفتیم و خدا رو شکر شما تو اتوبوس خیلی خیلی خانم و باحوصله بودی. کلی بازی کردی و یه زمانی رو هم خوابیدی. ویلایی که باباجعفر برامون هماهنگ کرده بود نرسیده به شهر بند انزلی بود و ما خیلی زود رسیدیم اونجا و کلی با دیدن اون همه سرسبزی هیجان زده شدیم.به محض تحویل ویلا چمدانها رو گذاشتیم تو ویلا و سریع رفتیم دریا. آخه دریا با ما 100 متر فاصله داشت  دیدن دریا انقدر خوشحالت کرد که باورم نمیشد و همش با خودم ...
23 ارديبهشت 1397

چکاب سه سالگی دردانه مامان

سلام نفسم  امروز روز خوبی داشتی؟الهی خدا پشت و پناهت باشه دخترم  هفته قبل میخواستم ببرمت مرکز بهداشت برا چکاب سه سالگی که هوا سرد و بادی بود مامان گلی بابا بزرگ اومدن سر بزنن بهمان من ازشون خواستم شما رو ببرن مرکز بهداشت تا منم به کارام برسم اونا هم لطف کردن و قبول کردن. وقتی برگشتن مامان گلی گفت که وزنت 11 و 750 بوده و قدت92 سانتی متر  فدای قد و بالات بشم من  به گفته مرکز بهداشت اگه 12 کیلو بودی بهترتر بود که ان شالله بهتر وزن میگیری    فردا هم به سلامتی عازم سفریم.میریم انزلی و سه روز هستیم. ان شالله همه چی خوب پیش بره و من و تو اذیت نشیم.  من و فرشته تو راهمون هم 21 هفته و 6 روزه که با همیم و خدا ر...
14 ارديبهشت 1397

سه سالگی نازنینم

سلام فرشته نازم، خدا رو شکر انقدر سرم شلوغه که وقت نمیکنم خاطرات قشنگت رو به موقع ثبت کنم، به همین خاطر تا جایی که یادمه مینویسم و امیدوارم بتونم از این به بعد بیشتر بیام اینجا، عید امسالم مثل سه سال قبل از بهترین عیدهای من و بابا حامد بود، از وقتی خدا شما رو توی عید به ما داده عید ما شیرین تر از عسل شده،خدا رو هزاران بار شکر بابت داشتنت گلم نمیدونم چرا بازم نمیتونم با گوشیم عکس بذارم! تولد شما مثل سالهای قبل توی دو شب برگزار شد و خیلی بهت خوش گذشت. چند روز بعد از تولدت هم از دوستای نازت رها و نیکا و حسنا به همراه ماماناشون دعوت کردیم اومدن خونه مون و باهم تولدبازی کردیم خدا همه بچه ها رو حفظ کنه الهی   خب از فرشته دوم بگیم ...
30 فروردين 1397