سومین محرم زندگیت
سلام شاتوت من.خوبی دلبندم؟دخترک دو سال و نیمه منی...30 ماهه شدی عشقم الهی که به سلامتی و دل خوش مامانی امروز فردای عاشوراس و شما هنوز خوابی.امسال بیشتر شبا رو سه نفری رفتیم هیئت و عزاداری کردیم، هر شب برات دفتر نقاشی و خوراکی و ماشین میاوردم تا حوصله ت سر نره، ماشالا انقدر خانم بودی که من راحت بودم و قشنگ میشد از روضه و مراسم استفاده کنم،تنها دغدغه م دستشویی رفتنت بود که هر شب وسطای مراسم میرفتیم دستشویی تا خیالم راحت بشه هر چند بیشتر مواقع شما کاری نمیکردی بعضی شبا علی هم میامد هیئت و با هم بازی میکردین. دیشبم که شام غریبان بود رفتیم و شمع روشن کردیم. همش میگفتی تولد کیه؟ماهم برات توضیح میدادیم ولی خیلی نخواستی قبو...
نویسنده :
مامان سمیه
9:09