ماه اسمان ماماه اسمان ما، تا این لحظه: 9 سال و 27 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

ماه آسمان ما

هفدهمین مروارید غزلی

 سلام جگر گوشه مامان   سلام قند ونباتم  خوبی عمرم؟ خوشی؟ امروز روز شنبه س و شما یک سال و 7 ماه و 20 روزه ای و من میخوام برات خاطره ای دیگر ثبت کنم فدات شم    ماشالا هزار ماشالا روز به روز حرف زدنت بهتر میشه، الان دیگه تقریبا اسم همه چی رو میتونی بگی   اونقدر کلمات رو بامزه میگی که دوست دارم فقط تو حرف بزنی و من نگات کنم، اونقدر روزها میچلونمت که دیگه صدات در میاد   عاشق برچسب هلوکیتی هستی که بابا برات خریده و روزی یه دونه برات میچسبونه در کمدت و تو هم هی میری بوسشون میکنی و باهاشون حسابی سرگرم میشی  به مامان و بابای بابا میگی بابا بزرگ و مامان بزرگ و اونا هم کلی ذوق میکنن وقتی ا...
29 آبان 1395

19 ماهگی قندک مامان

به به رسیدیم به 19 ماهگی غزل کوچولوی ما  چقدر لذت بخشه بودن در کنار عزیزدلمون   امروز یکشنبه 9 آبان ماهه، صبح برات کیک فنجانی درست کردم و چند تا عکس خوشگل باهاش گرفتی که چون تو گوشیه باباس الان نمیتونم برات عکس بذارم ان شالله پست بعد    دیروز من و شما صبح رفتیم خانه خاله اسیه اینا و تا شب پیش خاله بودیم کلی تعریف کردیم و بازی کردیم،همه خونه شون رو زیر و رو کردی ها   شب هم عمو حمید و بابا اومدن و بعد شام اومدیم خونه خودمون  فردا بابا مرخصی گرفته که بریم طبیعت گردی، شاید بریم دره مرادبیگ اخه تو این فصلخیلی قشنگه بعد هم بریم نمایشگاه کتاب که برای شما خرید کنیم   هفته قبل با هم رفتیم خانه خا...
9 آبان 1395

18 ماهگی و ماجراهای اون

سلام فندق مامان  قربونت برمممممم عسلم   امروز جمعه 23 مهره و شما یک سال و 6 ماه و 14 روز سن داری دلبندم   فکر کن که چقدر نسبت به روزی که داری این خاطره رو میخونی کوچولو و فسقلی هستی  ای جونمااااا الان برا خودت خانمی شدی ماشالا    برات بگم از این مدت، هفته اول مهر رفتیم خونه پسرعموی بابا و دو سه روزی بودیم، اونجا شما شدیدآ مریض شدی و وقتی برگشتیم تا یک هفته به شدت تب داشتی همراه با اسهال و استفراغ، چند بار بردیمت دکتر و گفتن ویروسیه و باید دوره ش طی بشه، یعنی من و بابات اونقدر غصه خوردیم که نگو چون شما جوری تب داشتی که مجبور بودیم لختت کنیم و فقط پاشویه کنیم ولی بازم از شدت تب چشماتو باز نمیکردی...آ...
23 مهر 1395

مهمونای کاشانی و تولد بابایی

سلام گل بهاری حالت خوبه مامانی؟ امروز شما یک سال و 5 ماه و 24 روز سن داری و من برات این خاطره رو ثبت میکنم هستی من   هفته قبل دوست بابا (آقا هادی) به همراه همسر و دختر 2 سال و 2 ماهه شون اومدن شهر ما، 4 روز خونه ما مهمون بودن، کلی جاهای مختلف با هم رفتیم و حسابی خوش گذشت   مخصوصا به شما بچه ها که کلی شیطونی کردین و حسابی با هم بازی میکردین  غزل در امامزاده کوه غزل در روستای ورکانه  غزل در شهر لالجین  غزل در حال خوردن آیس پک نوتلا...  خیلی خوشمزه بود    غزل در کنار سد اکباتان  یه عالمه عکس دیگه هست که الان وقت ندارم بذارم...خلاصه که کلی جاها...
3 مهر 1395

کنسرت موش ها

دختر نازنین من سلام دوشنبه هفته قبل عصر به دعوت خاله هدی و حسناجون به همراه خاله سمیه و نیکا جون رفتیم کنسرت موش ها   کلی موسیقی داشت و شما کوچولوها ذوق میکردین، البته یه جاهایی هم خوشتون نمیومد که فکر کنم به خاطر تاریکی سالن بود     اینم غزل جون در کنسرت موش ها  ممنونیم از خاله هدی که این روز قشنگ رو برامون ساخت  هوای شهرمون خنک شده و شما همین اول بسم ا... سرماخوردی   من موندم چطور شد که اینطور شد   دکتر بردیم و دارو هم مصرف کردی ولی هنوز بینیت کیپه و اذیت میشی، تازه سرفه هم میکنی    امشب عروسیه نوه عمه من دعوتیم و چون شما حالت مساعد نیست مجبوریم بذ...
21 شهريور 1395

17 ماهگی غزلک

سلام گل گندم مامان   وقتت بخیر دلبندم، امیدوارم امروز روز خوبی برات بوده باشه و از همه چیز راضی بوده باشی،   این خاطره در یک سال و 5 ماه و 5 روزگی شما با یه دنیا عشق و محبت ثبت میشه    بذار اول چیزایی که یادمه بنویسم که کلی ذوق هم براشون دارم   درست روز 9 شهریور که 17 ماهه شدی پانزدهمین دندون (سومین دندان نیش تو فک پایین) جوانه زد، این دندان های نیش خیلی سختن و تو رو اذیت میکنن مامانی، من هی برات دعا میکنم زودی تموم بشن و حالت بهتر بشه عزیزدلم  حرف زدنت روز به روز بهتر و شیرین تر میشه   به غذا میگی گاگا   البته به همه چیزای خوردنی میگی گاگا  صدای بیشتر حیوانات رو بل...
14 شهريور 1395

این مدت کجا بودیم؟

سلام دلبندم، این مدت خونه بودیم   آخه یه جوری تیتر زدم انگاری سفر قندهار بودیم   ولی خب دقیق بخوام بگم این روزها همش خونه بودیم و فقط عصرها حتما حتما باید بریم بیرون تا شما روحیه ت خوب بشه   جمعه هفته قبل من و شما و بابا به همراه باباجعفر و مامان جون رفتیم باغ، کلی خوش گذشت اونقدر آب بازی کردی و برگ چیدی که موقع برگشت حسابی خسته بودی     اونقدر تو آب چشمه بازی کردی که پاهات حسابی یخ کرده بود ولی حاضر نبودی از آب بیای بیرون که    یه روز رفته بودیم بیرون عروسک مورد علاقه ت رو هم برات برده بودیم تو هم کلی باهاش بازی کردی، مینداختیش زمین بعد خم میشدی ورش میداشتی، اونقدرم این کار برا...
28 مرداد 1395

روز دختر مبارک عزیزم

چند روز قبل روز دختر بود، دومین روز دختری که تو رو داریم   چقدر خوبه که هستی جوجه مامان      کیک آلبالو برات پختم که خودتم خوب ازش خوردی و خوشت اومده بود عزیزدلم   اونقدر عکاسی ازت سخت شده که گاهی وقتی میبینم چه تلاشی میکنیم ازت 4 تا عکس خوب بندازیم خندم میگیره  عاشق حوض و فواره های میدان نزدیک خونه مونی، بیشتر روزا با هم میریم اونجا و کلی بازی میکنی  چند روز قبل برات یه بازی درست کردم که خوشت اومد  بعضی از وسایلت رو با چسب بالای اوپن چسبوندیم و تو هم تلاش میکردی تا اونا رو جدا کنی، این بازی باعث میشد کل بدنت کش بیاد و دست و پاتو خوب میکشیدی   فدات بشمممم...
17 مرداد 1395

تابستان دخترانه

سلام خانم کوچولوی من  فدات بشم که یه روز قراره با سواد بشی و اینا رو بخونی    امروز یک سال و سه ماه و 28 روزته عزیزدلممم، پنجشنبه هفته قبل رفتیم مهمونی خاله بابا حامد که از ماه عسل برگشته بودن، مراسم عروسی نگرفتن همو ماه عسل رفتن، خوشبخت بشن ان شالله   هوای شهری بابا اینا بسیارررررر گرم بود و شما اذیت شدی حسابی، فدات بشم که موقع برگشت کلی بالا آوردی و بی حال بودی   کلی غصه خوردم برات هنوزم اونجوری که بگی حالت عادی نشده ولی شکر خدا خیلی خیلی بهتری عزیزم    روز به روز خانوم تر فهمیده تر و شیرین تر میشی و من و بابا عاشقتیم   دیروز با خاله سرور و خاله مریم و دخترای نازشون رفتیم پارک&nb...
6 مرداد 1395

چکاب 15 ماهگی

سلام دردانه ما   روز شنبه هفته قبل من و شما و باباحامد با هم رفتیم مرکز بهداشت برای چکاب 15 ماهگی   شما خیلی خانوم بودی و اروم اجازه دادی قد و وزنت رو بدون هیچی مشکلی انجام بدن   خدا رو صد هزار مرتبه شکر وزنت خوب بالا رفته بود و شدی 9 کیلو و 200 گرم   قدت هم 77 سانت بود و من و بابا کلی خوشحال شدیمممم  امروز تولد منه غزل جون   28 ساله شدم   پارسال تو تولدم شما خیلی کوچولو بودی و وقتی میخواستیم کیک بخوریم خواب بودی اما امسال خانم شده بودی و تولد من بیشتر لذت بخش بود   تازه خیلی هم بامزه افتادی رو کیک و دست و لباست کیکی شد عمرم   بابا هم دستاتو کامل خورد&nb...
24 تير 1395