18 ماهگی و ماجراهای اون
سلام فندق مامان قربونت برمممممم عسلم امروز جمعه 23 مهره و شما یک سال و 6 ماه و 14 روز سن داری دلبندم فکر کن که چقدر نسبت به روزی که داری این خاطره رو میخونی کوچولو و فسقلی هستی ای جونمااااا الان برا خودت خانمی شدی ماشالا
برات بگم از این مدت، هفته اول مهر رفتیم خونه پسرعموی بابا و دو سه روزی بودیم، اونجا شما شدیدآ مریض شدی و وقتی برگشتیم تا یک هفته به شدت تب داشتی همراه با اسهال و استفراغ، چند بار بردیمت دکتر و گفتن ویروسیه و باید دوره ش طی بشه، یعنی من و بابات اونقدر غصه خوردیم که نگو چون شما جوری تب داشتی که مجبور بودیم لختت کنیم و فقط پاشویه کنیم ولی بازم از شدت تب چشماتو باز نمیکردی...آخ که چه شب و روزهای بدی بود، قشنگ نصف شدی اونقدر بد مریض شده بودی دیگه نمیگم از اون روزهای بد ولی شکر خدا حالت خوبه الان و سرحال و خوشحالی و من و بابا هم روزی هزار بار بابت نعمت سلامتی شما خدا رو شکر میکنیم
به خاطر همین بیماری ویروسی واکسن 18 ماهگی شما با 10 روز تاخیر روز یکشنبه 18 مهر ماه زده شد، رفتیم مرکز بهداشت و اول قد و وزن شما چک شد، وقتی وزنت کرد گفت 10 و 700 من و بابا کلی تعجب کردیم و گفتیم خانوم دقت کن بچه ما وزنش خلی کمتر از اینه که دقت کرد مثلا و گفت 10 و 500 ولی ما باورمون نشد، نشون به اون نشون که دیشب با ترازوی دیجیتال شما رو وزن کردیم و همونجوری که فکر میکردیم خیلی کمتر از اعلام بهداشت بودی، بله شما 9 و 300 بودی چقدر بی دقت و کم توجهن این مرکز بهداشتی ها خلاصه که قدت هم 79 بود که این یکی رو لطف کردن درست اعلام کردن دور سرت هم 49 بود، فدای مختصاتت بشم الهی واکسن 18 ماهگی دو تا بود یکی دست راست یکی دست چپ آقاهه گفت اکثرآ یکی از واکسن ها رو به پا میزنن که باعث میشه بچه بیشتر اذیت بشه و تا چند روز نتونه راه بره ولی کتاب گفته میشه به دست زد و کتاب رو هم نشون داد بهمون ممنونیم از آقا مهربونه شما از دو ساعت بعده واکسن کم کم دست دردت شروع شد و تا 24 ساعت هم درد داشتی و ترجیح میدادی دستتو تکون ندی و خیلی مظلوم شده بودی ولی شکر خدا تب نکردی و فقط یه مقدار بدنت گرم شد و نهایت تبت رسید به 37 و نیم که خب تب حساب نمیشد، خدا رو شکر این واکسن اونجوری که میگفتن سخت نبود و به خیر گذشت
دهه اول محرم هم تموم شد و ما چند شبی رو رفتیم هیئت، خیلی خوب بود، شما هم خیلی خانوم بودی و حسابی من و بابا از فضا استفاده کردیم، شب عاشورا و شام غریبان همراه بابا بودی و به گفته بابا هم خانوم بودی و اصلا اذیت نکردی الهی قربونت برممممم
کلی شیرین زبونی میکنی و همش من و بابا ذوقتو میکنیم، دایره کلماتت روز به روز گسترده تر میشه و حسابی نمک میریزی قسقلی به بابا جعفر میگی حاجی اونقدر بامزه میگی که همه کیف میکنن، عزیز هم میگی که من خوشم میاد البته همینجوری میگی و مخاطبت فرد خاصی نیست، هر وقت میخوای اسپند دود کنم میگی دود وقتی میبینی برات غذا میارم سریع میری زیر سفره و پیش بندت رو میاری و میدی دستم و میگی به به ماشالا دختر باهوشم کلی کار جدید هم هست که تو ذهنم نمیمونه و زیاده ماشالا...خدا حفظت کنه عزیزدلمون
اینجا دقایقی قبل از واکسنه که با هم داریم پرونده بهداشت شما رو چک میکنیم
اینجا هم غروب روزیه که واکسن زدی و مثل دخترای خان نشستی و دست چپت رو هم اصلا تکون نمیدادی
این هم منتخبی از عکس های محرمی دخترمون
در آخر هم ماهگرد 18 م فرشته ناز خونه مون که با یه کیک زبرای مامان پز در کافی شاپ سوپر استار برگزار شد و کلی خوب بود ولی حیف که دخترم حال ندار بود
ممنونیم از خدا بابت بودنت هستی ما