ماه اسمان ماماه اسمان ما، تا این لحظه: 9 سال و 27 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

ماه آسمان ما

21 ماه است که عاشقتم

1395/10/11 14:54
نویسنده : مامان سمیه
228 بازدید
اشتراک گذاری

سلام غنچه نازم محبت خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم کیک 21 ماهگیت رو هم برات پختم دلبندم محبت اصلا نهم هر ماه که میشه من انگاری دوباره متولد میشم انقدر که ذوق دارم محبت بوس 

فدای ژستت برمممممممممم عزیزدلم بوس

هفته قبل تولد عمو حمید (دوست بابایی) بود و من و شما و خانم عمو حمید یعنی آسی جون براش کیک پختیم، اون روز حسابی با اسی جون بازی کردی و همش میگفتی آسی جون بشین محبت بوس تا از اتاق میومد بیرون میگفتی آسی جون بیا اتاق محبت 

دختر گلم شما از همون نوزادی پوست حساسی داشتی و خیلی سریع جای پوشکت (دیگه بهتر از این بلد نیستم آدرس بدم خندونک ) میسوزه، چندین مدل پماد هم استفاده کردیم که هر کدام مقطعی خوب بوده و بعد یه مدت بازم روز از نو روزی از نو خطا چند روزی هم هست که حسابی سوختی جوری که دکتر هم بردیم و پماد دست ساز ترکیبی داده و داریم استفاده میکنیم، امیدوارم زودتر خوب بشی دلبندم بغل 

شیر خوردن شما چند روزیه که شده 3 نوبت در روز و وعده سر شب یا همون دم غروب حذف شده محبت مطمئنم اینجوری بیشتر به صلاحته گلم بوس البته باید بگم نق زدنت و بهانه شیر گرفتنت هم بسیار کمتر شده و بهتر غذا میخوری دختر نازم محبت خدا رو صد هزار مرتبه شکررررررررر جشن

امروزم از صبح با هم تنها خونه بودیم و کلی با صافی سبزی های تو کابینت کلاه بازی کردیم و غش غش خندیدیم، بعدشم شما به عروسکت می می دادی و من حیاط خلوت رو مرتب کردم، صبحانه هم نصف زرده تخم مرغ با نصف لیوان آب پرتقال و دو تا لقمه کوچیک نون پنیر و کره نوش جان کردی عزیزدلم، ناهار هم نخوری منم اصرار نکردم گفتم وقتی بیدار شدی برات غذا حاضر میکنم بوس مامان فدات بشه الهی محبت امروز وقتی من داشتم ظرف میشستم دیدم داری برا خودت شعر میخونی و با عروسکت بازی میکنی، کلی ذوق کردم عزیزدلم، شعرتم اتل متل توتوله بود که کامل و بامزه میخوندی و من قربون صددقه ت میرفتم، امروز فهیمدم عاشق عمقزی تو این شعرم بسکه تو قشنگ و ناز میگفتیش محبتبوس  یکی دیگه از کارهای امروزمون این بود که با مداد رنگی برات مربع و مثلث درست میکردم و تو هم خوشت میومد اونقدر عزیز میگفتی مثدث که نگوووووو مربع هم مبب میگی محبت

من گاهی به بابا میگم باباش غزل رو ببین و بابا هم گاهی همینطور میگه مامانش غزل رو نگاه که مثلا چه کار خوبی داره انجام میده حالا شما یاد گرفتی و به ما میگی باباش و ماماش، چند شب قبل دوست بابا اومده بود خونه مون بهش میگفتی عموش قه قهه خیلی بامزه بود نفسم تشویق وقتی قربون صدقه ت میرم خودتم تکرار میکنی، نفسم عمرم جیجرم حانومم عسلم عجیجم این جور وقتاس که دیگه تصمیم میگیرم بخورمت خوشمزه محبتبوس 

امروز دقیقا 1 سال و 9 ماه و 2 روزه ای عمرم جشن 

پسندها (2)

نظرات (1)

اویس
3 بهمن 95 12:59
نینی بلاگها و سایت های دیگر میتوانند عکس کودک یا عکس سایت خود را در این سایت قرار دهند فقط در قسمت نظرات نام وبلاگتان را ذکر کنید تا ما عکس کودکتان یا عکس سایتتان را در سایت قرار دهیم در ضمن ما را هم لینک بفرمایید دوستانتان را هم میتوانید معرفی کنید با این کار بازدید سایتتان هم بالا میرود با تشکر