دلبری های غزل و ذوق مامان باباش
فقط میتونم بگم هر لحظه میگیم خدایا شکرت همین...اونقدر که بانمک و شیرین و خوشمزه شده خیلی ناز حرف میزنی و هر کلمه ای که میگی ما از ذوق میریم رو ابرا. این روزها خیلی ناز و شیک مامی صدام میکنی انقدر این مامی گفتن بهم میچسبه که دوست دارم همه دنیا ساکت باشه و تو هی بگی مامی فدات بشم من
اگه کاری رو نتونی به تنهایی انجام بدی خیلی ناز میگی مامی کمک خیلی بامزه میگی خونه مون میدان عقابه و من و بابا کلی ذوقت رو میکنیم عزیزم
جدیدا به وضو میگی ووووز خیلی بانمکه گاهی وقتا هم که حوصله داری درست میگی اما بیشتر وقتا همون ووز ووز رو میگی نفسم ضمیرها رو خوب تشخیص میدی و من کلی خوشم میاد مثلا میگی امدم، دستم، گوشیت، رفت، قشنگ و به جا از ضمیرها استفاده میکنی عمرم
شعر اتل متل توتوله و تاب تاب عباسی و لالایی (گنجشک لالا) رو کامل و خوب میخونی عزیزدلم
دیر به دیر نوشتن باعث میشه خیلی از مطالب از ذهن آدم بپره و نتونه خاطرات رو به خوبی ثبت کنه اما واقعا وقت ندارم و تمام وقتم به بازی با شما و بعد هم رسیدگی به کارهای خونه میگذره عزیزم
اخر همین هفته پسرعموی من با خانمش از کربلا برمیگردن و میریم مراسمشون اخه به جای عروسی گرفتن رفتن سفر کربلا.برای شما هم لباس قشنگ خریدم
از همین الان ذوق تولدت رو دارم...الهی که صدسال زندگی خوب و خوش و سلامت داشته باشی نفسم
امروز یک سال و 10 ماه و 9 روز سن داری نفسم