ماه اسمان ماماه اسمان ما، تا این لحظه: 9 سال و 23 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

ماه آسمان ما

عید نوروز و دو ساله شدن غزلکم

1396/1/16 8:53
نویسنده : مامان سمیه
185 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دردونه مامان، این مدت اتفاقات خیلی خوب زیادی افتاد که امیدوارم بتونم همه شون رو بدون کم و کاست تعریف کنم برات، روزهای آخر سال مثل همه ما هم مشغول خانه تکانی بودیم و کلی خونه رو برق انداختیم که شما مثل همیشه حسابی کمک کردی فدات بشم بغل اینجا هم داریم با هم یخچال رو تمیز میکنیم عزیزدلممممممم بوسمحبت

امسال طبق تجربه سال قبل لباس زیاد برات نخریدم و میخوام بعد از اتمام تعطیلات مثلا متناسب با فصل و سایزت برات خرید کنم، پارسال خیلی زیاده روی کردم و بیشتر لباسات زود کوچیک شدن محبت روز عید نوروز اونقدر کار داشتیم که نگو دقیقا یه ربع مونده به سال تحویل شروع کردیم به چیدن سفره هفت سین و دومین سال تحویل رو کنار هم سه نفری جشن گرفتیم محبت درست مثل پارسال با دیدن سنجدهای تو سفره تنها کاری که میکردی این بود که تند تند و پشت سر هم سنجد بذاری تو دهنت و وسطش بگی آب خنده باید یادم بمونه سال بعد ان شالله سر سفره سنجد نذارم و با سین دیگه ای جایگزینش کنم خندونک بعد سال تحویل هم شما خوابیدی و من و بابا برنامه های تلوزیون رو نگاه کردیم وقتی سرحال بیدار شدی رفتیم خونه مامان جون و برا شام هم خونه مامان گلی بودیم. تو همه روزهای ایام عید یا مهمون داشتیم یا مهمونی رفتیم که این برای شما واقعا عالی بود و الانم که تعطیلات تمام شده هی میگی بریم عید دیدنی محبت  الهی فدات بشم که اینقدر مهمونی رفتن رو دوست داری بغل روز نوزدهم اسفند هم رفتیم خانه خاله هدی و ایشون و همسر محترمش برامون وقت گذاشتن و عکسای تولد دو سالگیه شما رو انداختن، عکسا خیلی خوب شده و کلی ذوق میکنیم براشون، از خاله هدی و خانواده محترمش هم بی نهایت ممنونیم، خدا حسنا کوچولو رو براشون حفظ کنه محبت 

 شب تولدت هم که بهترین شب دنیاس مامان جون و بابا جعفر و دایی ها و خانواده عمو بزرگه من اومدن خونه مون و کلی به همه خوش گذشت محبت مخصوصا به شما که میدونستی تولدته و هی شعر تولد مبارک میخوندی عزیزدلم محبتبوس فردا شبش هم خانواده بابا حامد اومدن و بازم کنار هم جشن گرفتیم و اون شب هم عالی بود و همه کلی گفتیم و خندیدیم...کلی هم کادوی خوشگل و ناز گیرت اومد که از همه بیشتر عروسک کیتی که خاله اسیه برات آورده بود رو دوست داشتی و جوری بغلش کردی که همه از ذوق برات دست زدن محبتبوس عمه زهرا هم یه کالسکه با نی نی کوچولوش رو برات کادو آروده بود که از فردای تولد فقط با اون بازی میکنی و همه عروسکاتو میریزی توش و تو خانه میچرخانیمحبت از همه ممنونیم (عمو علی پلاک و ان یکاد طلا، عمه فاطمه 50 تومن نقد، مامان گلی 50 تومن نقد و لباس خوشگل، دایی مظاهر کیف کیتی چرمی، خاله معصومه 20 تومن نقد،عمو یونس 30 تومن نقد، دایی ها بلوز شلوار صورتی خوشگل،مامان جون النگو که یکی عیدی بهت داده بود یکی هم برا تولدت رو هم الان 4 تا النگو داری) فکر کنم کسی از قلم نیفتاد، از همه ممنونیم خیلی لطف کردن محبت ان شالله تو شادی هاشون جبران کنیم جشن

عکسای تولدت خیلی زیاده و من واقعا تنبلیم میاد بخوام عکس زیاد بذارم همین کافیه خندونک برا شب بعدش تزئینات عوض شد و مدل دیگه ای بود محبت اینم فردا شبش جشن 

خب دیگه چی بگم؟ عکسای سال تحویل هنوز تو گوشیه باباس و وقت نکرده بریزه تو سیستم تا من برای شما بذارم ان شالله سری بعد، حرف زدن شما هم خیلی عالی شده ماشالا، یعنی یه جمله هایی میگی که من و بابا گاهی از تعجب میمونیم، چند روز قبل خواستم بغلت کنم دستتو محکم گرفتم که نیفتی با صدای بلند گفتی آی دستم شکست سکوت یعنی من درلحظه هنگ کردم خنده وروجکی شدی که نگو دقت میکنی تو حرفای ما و جمله ها رو خیلی خوب و به موقع استفاده میکنی عزیزدلممممممم خدا حفظت کنه عروسک نازم محبتبوس تو طول روز گاهی میای دستتو محکم میندازی دور گردنم و میگی مامان دوستت دارم بغل آخ که من اون لحظه رو ابرام بغلبوس منم دوستت دارم فرشته نازم محبتبوس  کلمه ها و جمله هایی که میگی اونقدر زیاده که نمیدونم کدومش رو برات بنویسم فقط سعی میکنم از تک تک لحظات زندگی کنارت لذت ببرم و گاهی واقعا یادم میره چند سالمه و میبینم ساعت هاس وسط اسباب بازی هات دارم بازی میکنم و قصه میگیم با هم محبتبوس 

به همه وعده های غذایی میگی شام و خودت درخواست غذا میکنی عزیزم، خیلی برا غذا خوردنت سخت نمیگیرم و هر وقت گرسنه ت بود برات تنقلات و یا غذا میارم، هر وقتم خودت گفتی سیر شدم میگم خدا رو شکر کن و لباستو بتکان و برو مامان جون و شما هم تک تک این کارا رو انجام میدی و من در نهایت یه ماچ گنده ازت میکنم بوس 

من و بابا همچنان تو اتاق شما میخوابیم شما توی تخت و ما روی زمین کنارت حالا میخوام بعد یه مدت از اتاقت کوچ کنیم و شما تنها بخوابی، تا ببینم کی خودم و شما امادگیش رو داریم محبت 

راستی روز دوم فروردین هم سامیار کوچولو گل پسر خاله مریم(دوست مامان سمیه) به دنیا اومد و خانواده شون 4 نفری شد محبتبوس خدا مرسانا و سامیار رو برای مامان و باباش حفظ کنه جشن

شما الان خواب نازی، فکر کنم تا چند دقیقه دیگه بیدار بشی فندقم، خدا رو شکر تونستم این پست رو بعد مدت ها تکمیل کنم، بارها تا نصفه نوشتم ولی وقت نمیشد تمامش کنم چشمک شما امروز 2 سال و 7 روز سن داری خانم کوچولوم بغل احتمالا این هفته بریم چکاب قد و وزن تو مرکز بهداشت جشن

پسندها (3)

نظرات (1)

مامان سمیرا
18 فروردین 96 19:33
وای چقدر تولد ... 2تا کیک .. خوش بحال غزلی تزیینات و لباسشم خیلی خوشگل شده . ست شدن باهم
مامان سمیه
پاسخ
ممنون سمیرا جون