27 ماهگی عشق مامان
سلام جوجه رنگی من، خوبی عشقم؟ قربونت برم که اینقدر خانمی و ناززززز امروز شما 2 سال و 3 ماه و 1 روزه ای نفسم، مامان فدای تک تک روزهای زندگیت روزها تند تند میگذره و من گاهی فراموش میکنم امروز چند شنبه س و چندم ماه انقدر که مشغول شمام و بهم باهات خوش میگذره چند روز قبل برات رنگ انگشتی و مداد شمعی خریدیم و کلی باهاشون اثر هنری خلق کردی عشقم مداد شمعی ها رو خیلی دوست داری و همه داریم ازشون استفاده میکنیم، من و بابا هم کلی باهاشون نقاشی کشیدیم
هفته ای که گذشت خیلی با هم پارک رفتیم اخه تعطیلات عید فطر بود و بابا وقتش آزادتر بود، یه روز غروب رفتیم پارک مردم که شما سوار قطار برقی شدی و خیلی خوشت اومد، ما اول میترسیدیم نکنه خدای نکرده بیفتی و یا اینکه وسطش نخوای بمونی تو قطار و دلت بخواد بیای پایین و اینا که خدا رو شکر خوشت اومد و تا اخر نشستی و کلی ذوق کردی
بازی کردن رو خیلی دوست داری اونقدر که دیگه من کم میارم ماشالا، هر روز تا ظهر که بابا از سرکار بیاد من و شما تو اتاقت کلی بازی میکنیم و بهمون خوش میگذره، بابا هم که بیاد بعد استراحتش میاد و با شما یه عالمه بازی میکنه، اگه همکاری کنیم باهات دلت میخواد تمام 24 ساعت رو تو اتاق باهات بازی کنیم، همش دوست دارم خودت بتونی یه نیم ساعت تنهایی بازی کنی ولی هنوز این اتفاق نیفتاده
شعر خودن رو خیلی دوست داری، با عمه زهرا یه شعر میخونی میگی تپل بشم من، عزیز بشم من، خانوم بشم من...کلی خودتو تحویل میگیری شعر علی ای همای رحمت رو هم تا نصفه میتونی بخونی، شعر بچا بچه منه نزنینان هم عالی میخونی یعنی شده تم هر جا میری باید بارها اینو بخونی تا همه لذت ببرن و هی بوست کنن
چند روز قبل خواستم از حموم شانه خودمو بیارم یه هو اومدی گفتی ای مامان هلنگم بعد کلی ذوق کردی و هی گفتی اااا هلنگم هلنگم اینجاس من با اشاره دستت فهمیدم چیو میگی، یعنی عاشقت شدم که به لگنت میگی هلنگم مامان فدای تک تک کلماتت بشه
یه اخالق دیگه ای که داری اینکه خیلی حساسی، یعنی خدا نکنه من یا بابا یا اطرافیان بگیم آخ، انقدر ناراحت میشی که نگو مرتب میپرسی چی شد؟ حالت خوبه؟ چند روز قبل من برای دایی احسان تعریف کردم که یه مورچه رو پام بوده و پامو گاز گرفته، شما چند قدم اون طرف تر ما داشتی بازی میکردی اومدی گفتی کو؟ درد داشت؟ چجوری گاز گرفت؟ من موضوع رو رفع و رجوع کردم ولی تا چند روز میگفتی کاجی پات گاز گرفت؟ یا مثلا مامان گلی پاش زخم شده بود هی میگی، با جزئیات هم تعریف میکنی و معلومه حسابی ناراحت میشی مهربونم الهی هیچ وقت تو زندگیت ناراحتی و درد نباشه عزیزدلم
قبلا هم گفتم از تقریبا 5-6 ماهگی عادت داشتی انگشت شستت رو میخوردی، اوایل خیلی شدید بود و بیشتر در حال این کار بودی من اصلا کاری نداشتم، بعد مدتی یعنی از 18 ماهگی به بعد دیگه در طول روز این کار رو نمیکردی و فقط وقتی میخواستی لالا کنی انگشتت رو حتما باید میخوردی بازم من خنثی عمل میکردم و موشوع رو ندید میگرفتم، حالا بیشتر از یه ماهه که خودجوش دیگه موقع خواب هم این کار رو نمیکنی، خودت هم ذوق میکنی و میگی من بزرگ شدم این کار مال نی نی هاس، فدای هوشت بشم الهی، منم تشویقت میکنم و برات جایزه هم خریدیم، الان فقط و فقط وقتی خیلی خوابی گاهی این کار رو میکنی یعنی مثلا ساعتای 6 صبح بعد دوباره میره تا موقعی که میخوای بیدار بشی یعنی وقتی خوابت سبک میشه میخوای اینجوری خودتو اروم کنی اینکه موقعی که میخوای بخوابی این کار رو نمیکنی خیلی پیشرفته، چون اصلا نمیتونستم تصور کنم یه روز بدون خوردن انگشتت بتونی بخوابی عمرم فکر میکنم به مرور اینکه تو مراحلی از خواب این کار رو میکنی هم ترک کنی و این عادت هم از سرت بیفته
خدا رو همیشه بابت داشتنت شکر میکنم، همیشه باهام نماز میخونی و وقتی نمازم تموم میشه میای میشینی روی پام و با هم دعا میکنیم، خیلی ناز و معصومانه میگی خدایا مریضا رو شفا بده گرفتارا رو نجات بده بعدم میگی شکر و بعدم نگاه میکنی به من که دلم آب میشه و یه ماچ محکم مهمونت میشممممم