سومین محرم زندگیت
سلام شاتوت من.خوبی دلبندم؟دخترک دو سال و نیمه منی...30 ماهه شدی عشقم الهی که به سلامتی و دل خوش مامانی
امروز فردای عاشوراس و شما هنوز خوابی.امسال بیشتر شبا رو سه نفری رفتیم هیئت و عزاداری کردیم، هر شب برات دفتر نقاشی و خوراکی و ماشین میاوردم تا حوصله ت سر نره، ماشالا انقدر خانم بودی که من راحت بودم و قشنگ میشد از روضه و مراسم استفاده کنم،تنها دغدغه م دستشویی رفتنت بود که هر شب وسطای مراسم میرفتیم دستشویی تا خیالم راحت بشه هر چند بیشتر مواقع شما کاری نمیکردی بعضی شبا علی هم میامد هیئت و با هم بازی میکردین.
دیشبم که شام غریبان بود رفتیم و شمع روشن کردیم. همش میگفتی تولد کیه؟ماهم برات توضیح میدادیم ولی خیلی نخواستی قبول کنی که تولد نیست. دیشب از هیئت که امدیم بیرون همش میگفتی شربت میخوام و ماهم نتونستیم برات پیدا کنیم، ایستگاه های صلواتی سر راه همه چایی بودن تا خانه شما هی گفتی شربت میخوام، وقتی رسیدیم بابا حامد برات یه پارچ شربت زعفران درست کرد، تصمیم گرفتیم هر سال عاشورا برای شما شربت درست کنیم و پخش کنیم امام حسین نگه دارت باشه عزیزم
دیروزم برا اولین بار با باباحامد رفتی داخل دسته سینه زنی و عزاداری کردی
دیروز غروب بهم گفتی مامان یه چیز فانتزی برام بخر! گفتم چی؟؟؟ جمله رو تکرار کردی و گفتی مثلا عروسک یا میمون انقدر جمله های عجیب غریب و جدید میگی خودمم هنگ میکنم هزار ماشالا.
قبل شروع محرم هم رفتیم خانه عمه فاطمه دیدن آرش که به شما خیلی خوش گذشت کلی با اقوام پدری بازی میکردی و همه دوستت دارن
مامان فدای ژست نازت بشه