روز دختر و ده ماهگی گل پسر
چند روزی از پنجمین روز دختر غزل جونم میگذره و من امروز فرصت کردم بیام اینجا و از خاطرات این مدت بگم. روز دختر غزل جونم یه قلک از طرف باباحامد یه عروسک از طرف من و یه لپ لپ از طرف علی جون کادو گرفت. اون روز صبح با بابا رفتن شهربازی و عصرم رفتن تئاتر بچگانه😍
عزیزدلم تو روز دختر کلی خوشحال بود و احساس خوبی داشت شکرخدا.
علی کوچولو هم پایان ده ماهگی رو خندان و خوشحال با دو تا دندون تو فک پایین جشن گرفت.
این روزها علی با گرفتن از دیوار و وسایل راه میره.از تخت غزل و جاهایی که ارتفاع زیادی ندارن بالا میره دست میزنه بای بای میکنه به به و بابا میگه به غزل میگه غا که کلی ذوق میکنیم براش😇
از هرجایی سردرمیاره فسقلی خان. بسیار بسیار به من و باباش وابسته س و دوست داره هی بغلمون باشه. به هیچ عنوان تو کالسکه واینمیسه و همین باعث شده کمتر ببریمش پارک😅 چون بغل زیاد باشه هم خودش اذیت میشه هم ما.
غزل و علی هر دو عاشق حیاط خانه مامان من هستن و هر وقت میریم اونجا کلی گل بازی و آب بازی میکنن.
امروز رفتیم خانه مامان گلی گلیم فرش اشپزخانه رو شستیم و عصر برگشتیم.
دوستتون دارم گلای نازم😘