غزل زندگیمان
سلام عمر مامان، سلام عشق مامان، خوبی دلبندم؟ خوبی نفسم؟ الهی من قربونت برم که دختری و میخوای بشی همدم مامان و عشق بابا پنجشنبه رفتیم سونو گرافی و دکتر گفت تو یه دختر ناز و خوشگلی حس و حال من و بابایی که دیگه وصف نشدنیه...اونقدر خوشحال بودیم که نگو همون شب با بابایی تصمیم گرفتیم برات اسم انتخاب کنیم. چند تا پیشنهاد از طرف بابا جون و چند تا هم من و آخرش قرار شد اسم تو رو بذاریم غزل آخ که قربونت برم که اسم دار شدی عاشقتم دخترم
خبرای دیگه اینکه مامان و بابای من رفتن مشهد و من میخوام امشب برم پیش دایی حسین و دایی احسان که اونا هم وقتی شنیدن دختری خیلی خوشحال شدن مخصوصا دایی حسین
بابا جون هم امشب شیفته و فردا ظهر برمیگرده.
دیروز غروب هم اولین تکونت رو حس کردم...خیلی اروم و کم بود ولی بود...یه نشون از غزلم بود که منو ذوق زده کرده ایشالا تو بغلم وول بخوری و منم هی ماچ مالیت کنم راستی غزلم امروز خاله هدی زایمان کرده، ظهر قرار بود بره اتاق عمل تا حسنا جون رو دنیا بیاره...من که از صبح به فکرشم. ایشالا سالم و سلامت باشن هر دو
امروز من و غزل 16 هفته و چهار روزه ایم، الهی که سالم صالح باشی غزلکم