خرید برای عمر مامان و بابا در ماه هفتم
زبان هر دومون از شکر خدا قاصره، نعمتی که بهمون داده اونقدر بزرگ و دوست داشتنی هست که زبان و عقل و فهم کوچیک ما نمیتونه به شایستگی بابتش از خدا تشکر کنه با همین زبان قاصر ازت تشکر میکنم خدا جون. دختر گلمون رو به تو میسپرم و ازت میخوام نگه دارش باشی
امروز 6 ماه و 5 روزه که تو دل منی و مهمون خونه قشنگمون شدی، روز به روز محبتمون بهت بیشتر میشه و ذوقمون برای بغل کردن و دیدنت هم همینطور به معنای واقعی عاشقت هستیم.
دیروز با باباجون رفتیم و برات سه دست لباس تو خونه ای رنگی و یه دست لباس یه خورده مهمونی ای و یه شیشه شیر و یه بالش شیردهی خریدیم الهی فدات بشم ، همش تصور میکنم اون لباسای رنگی رو بپوشی چقدر ناز میشی ووووویییی دلم ضعف رفت برات دختر قشنگم
جواب ازمایش قندم که اومد نشون میداد که قندم پایینه، یعنی فکر کن قند فرد عادی در حالت ناشتا بین 80 تا 85 باید باشه مال من 62 بود که خب خیلی پایین بود و دکتر گفت باید خودمو تقویت کنم و گرسنه نمونم که خدای نکرده ضعف شدید میکنم، حالا دلیل اون شعف های شدید صبحگاهی رو میفهمم از اون روز بابا جون منو بسته به خوراکی های مختلف و غذامو تقریبا دو برابر کرده، یعنی به حدی مواظبمه که فکر میکنم بچه ام کیفی داره که نگوووو
روز جمعه رفتیم تالار مهمونی پسر دایی کوچیکه من، علی، بعد ناهار هم با بابابزرگ رفتیم شهر پدری و دو روزی اونجا بودیم، چون عید نمیتونیم بریم گفتیم الان که من خیلی هم سنگین نشدم بریم، بابا بزرگ های بابایی و عمه و داییش رو دیدم، خونه عمه فاطمه هم رفتیم، خونه ناز و خوشگلی داشتند که تمیزی و نظم از سر و کله ش میبارید کلی براش خوشحالبودم و براش دعاهای خوب خوب کردم. شب رو هم اونجا خوابیدیم. یکشنبه عصر با بابا بزرگ برگشتیم، طفلی بابا بزرگ هم ما رو برد هم برگردوند که من اذیت نشم، ممنونیم ازش
26 هفته و 7 روز از عمر جنینیه غزل خانوم میگذره و اون هر روز با تکونای قشنگش دل ما رو شاد و امیدوار میکنه