آغاز هفته 32
شمردن بلدم از خیلی سال پیش، اما این روزها گم می کنم لحظه ها و ساعتها را...تقویم کوچک روی میز را صد بار بیشتر از قبل ورق می زنم...مدام می نشینم و می شمارم روزهای با تو بودن را....هفته ها حالا برایم معنای دیگری دارد هم برای من و هم برای آنهایی که بعد از احوالپرسی می پرسند الان هفته چندی؟؟؟ و این یعنی چند هفته مانده تا به تو رسیدن.
مدتهاست که دیگر یک نفر نیستم.شده ام دو نفر، دو تا قلب که به فاصله کمی می تپند و تجربه می کنن روزهای با هم بودن را...
دخترم، حس قشنگ مادری را درونم به پا کردی و مرا شیفته خود ساختی.ذره ذره به زمین نزدیک تر می شوی و این صدای ترنم زمین است یا گریه آسمان که یکی تو را می خواهد و دیگری برای آمدنت دلتنگی می کند و در این میان خدا لالایی آرامش را برایت زمزمه می کند و تو را به دست من می سپارد که مواظبت باشم.میان باز کردن مژه هایت تا پر گرفتن رویاهایم فاصله ای نیست و تو در پیش خدا جایی برای خود در دلم گرفته ای و لحظه هاست که می گذرند تا بیایی و من و پدرت را غرق شادی کنی
این روزها دغدغه هایم رنگ و بوی دیگری گرفته اند، حال بیشتر از همه سلامتی و عاقبت به خیری تو برایم مهم شده، من از خودم دست کشیده ام، هر کاری هم میکنم در نهایت به تو میرسم، می خورم برای وزن گرفتن تو، استراحت میکنم برای آرامش تو، پیاده روی میکنم برای سلامت تو ، سوزش شدید معده را تحمل میکنم برای هر روز بزرگتر شدن تو و ... همه و همه کارهایم حول محور وجود نازنینت میچرخد، مادر شدن یعنی همین...یعنی خودت را فراموش کنی، شب ها چندین و چند بار از خواب بیدار می شوم، پهلو به پهلو شدن هم دیگر مرا بیدار می کند، گاهی صبح ها با کمر درد از خواب بیدار می شوم، اما هیچکدام ذره ای اخم و شکایت با خود ندارد، چرا که همه سلامت تو را نوید می دهند گل بهاری ما...
دخترم ، از تو ممنونم که با وجودت لایق مادری شده ام، فداکار شده ام، صبور شده ام، عاشق شده ام... زندگیم را تغییر داده ای و من از تو و خدایت سپاسگذارم.
اولین روز از هفته 32 را هم به سلامت شروع کردیم... سجده شکر واجب است