34 هفتگی غزلمون
جوجوی مامان امروز 33 هفته و چهار روزه ای تو خوشمزه ترین موجود دنیایی عسلم یعنی بذار دنیا بیای تا یه لقمه ت کنممممممم قورتت میدم غزل انقدر که دوست داشتنی هستی تنها 45 روز به اومدنت مونده، یعنی نهایت 45 روز دیگه تو بغل خودمی عشقم
چند روز پیش رفتیم یه توالت فرنگی از این سیار ها خریدیم من خیلی اصراری نداشتم ولی بابا میگفت از این به بعد ازش استفاده کن، میگه بعد زایمان بیشتر به کارت میاد، زیاد باهاش راحت نیستم ولی خب استفاده میکنم پودر لیدی میل هم خریدیم، اینو هدی گفت خوبه، ما هم طعم کاکائوییش رو خریدیم، قیمتش هم شد 19400 تومن. مزه ش بد نیست و شبی یه لیوان میخورم
دیروز غروب خاله اسیه و عمو حمید برامون آش پشت پای بابا مامان آسیه رو آوردن، رفتن مکه، ما هم امروز ناهار خوردیمش، وای که این آش با معده من چه کرد! از ظهر یه سره معدم میسوزه، کلافه شدم. میلم به چیزی هم نمیره که اروم شم فقط آب میخورم
امروز هوا خیلی سرد بود، منم صبح زود رفتم سرکار و وقتی رسیدم جلسه صورتم سر شده بود، ولی خیلی بهم مزه میده، خودمو گوله میکنم و هی یخ میزنم. برف باد شدت میخورد تو صورتم و به زور چشمامو باز نگه میداشتم، خدا رو بابت نعمت سلامتی و دل خوشی که بهمون داده شکر میکنم.
دیروز هفتادمین ماهگرد ازدواج من و بابا جون بود، ناهار رو رفتیم بیرون و بعد مدت ها ساندویچ و پیتزا خوردیم ، عالی بود. خیلی بهم مزه داد
شکمم روز به روز داره بزرگتر میشه، گردالی و قلمبه، اصلا خودم از دیدنش خندم میگیره، همش به تو و تکونای نازت فکر میکنم و دلم قنجولی میره وووووویییییی که چقدر دوستت دارم