ماه اسمان ماماه اسمان ما، تا این لحظه: 9 سال و 22 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ماه آسمان ما

نوروز 1394

1394/1/3 11:45
نویسنده : مامان سمیه
817 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم، عیدت مبارک عزیزم محبت ان شالله که سال اینده تقریبا یک ساله ای و حسابی دلبری میکنی مثل الان که با تکونای قشنگ و محکم و نازت دل من و بابا رو بردی، اونقدر به تکونات وابسته شدیم که بخشی از شبانه روز مشغول حرف زدن با تو و دیدن واکنش هاتیم محبت ای قربونت برم که وقتی بابایی صدات میکنی براش تکون میخوری و اونم ذوق میکنه بوس

شب عید باباجون شیفت بود ولی چند ساعتی اومد و سال تحویل کنار هم بودیم و رفت، شنبه اول فرودین ناهار رفتیم خونه مامان من، ناهار قلیه ماهی بود که ما خیلی دوست داریم خوشمزه عصر هم برگشتیم خونه و شب خونه بودیم، آخه خانواده بابایی رفته بودن شهر خودشون چون نوعید بابا بزرگ بابا بود، بابا هم به خاطر شرایط ما نرفت، دیروز هم یکشنبه بود که ناهار رفتیم خونه مامان بابا، ناهار ماکارونی بود که من عاشقشم، البته فقط نسبت به ماکارونی های مامان بزرگ این حسو دارم، نمیدونم چطور اینقدر خوشمزه درست میکنه؟! من اونقدر خوردم که داشتم میترکیدم خندونک تا عصر بودیم، موقع اومدن ما دایی کوچیکه بابا با خانواده اومدن اونجا، ما هم گفتیم شب خونه ما بیان ولی چون شب براشون مهمون اومده بود نشد بیان، آخر شب عمو علی و دایی بابا و بابا بزرگ اومدن برا دیدن فوتبال، منم خوابیدم، اما بابا اینا تا خود صبح با هم فوتبال بازی کردن و خوش گذروندن، صبحم همه رفتن خونه شون و بابا خوابید، الانم خوابه، قراره ناهار بریم خونه مامان من، آخه دایی ها و مامان بزرگم رو دعوت کرده به ما هم گفته بریم، حالا بابا بزرگ مهربونت قراره بیاد دنبالمون و ما رو ببره.

دیروز نیم ساعت پیاده روی تند داشتیم، که خیلی بهم چسبید، هوا هم عالی بود، هر روز پیاده روی میکنم تا اومدن تو راحت تر بشه دلبندم زیبا

راستی یه خبر خوب، دیروز صبح ساک بیمارستان تو رو بستیم، خیلی مزه داد، حالا هی میرم تو اتاق و نگاش میکنم و دلم ضعف میره، برات دو تا شلوار و یه بادی و یه دکمه دار و یه دکمه دار تبرک، جوراب و دستکش، روسری و کلاه و پارچه دورپیچ و پتو اسپانیایی و 6 تا پوشک و شیر دوش گذاشتم، البته یه قرآن کوچولو هم کنار همه اینا گذاشتم که خدا همراهمون باشه تو همه لحظات محبت وسایل خودمم باید یواش یواش جمع و جور کنم.

شکمم بی نهایت میخاره و تنها کاری که میتونم بکنم اینه که روغن زیتون میمالم و اروم ماساژش میدم، یه سری خطوط خیلی کمرنگ مثل جوش هم دور نافم افتاده، اولش ناراحت بودم ولی میبینم مثل خط قرمز و ترک نیستن بیشتر شبیه جوشن، اشکال نداره بعد اومدن تو اینا هم میره چون عمیق نیست. خوابم خیلی بد شده، شبا کمر درد اذیتم میکنه و گاهی مجبورم نصفه شب بیام رو مبل بخوام که حالت نشسته باشه و فشاری به هیچ طرف کمرم نیاد. سعی میکنم تو طول روز نرمش کنم ولی شبا دردم کم نمیشه، مچ دستامم انگار گرفته که فکر کنم به خاطر ورمه، یه کم ورم کردم، هم دستام هم پاهام، همه میگن معلوم نی ولی خب من خودم میدونم که یه کوچولو ورم کردم زبان 

چقدر چیز میز باید اینجا بنویسم! عکسای اتلیه رو هم گرفتیم، خیلی ناز شدن، یه دونه رو شاسی و به گمونم 5 تا کوچیک تر، خودمون که خوشمون اومده، بعدا میبینی و ذوق میکنی عینک برم که بابا بزرگ زنگ زد که داره میاد دنبالمون محبت

پسندها (3)

نظرات (3)

آبجی فاطمه
3 فروردین 94 22:28
عیدتون مبارک باشه.امیدوارم سال خوب و پربرکتی رو داشته باشین .وای که چقد لذت داره ساک بیمارستان بستن.ادم دوست داره کلی لباس برداره فکرمیکنه کم میاد. کاش میشد ماهم عکس های آتلیه رو ببینیم
مامان سمیه
پاسخ
من دو دست لباس براش گذاشتم. عزیزم من دوست ندارم عکس حتی با رمز اونم اتلیه ای بذارم. ببخشید.میدونم که درک میکنی
مامان هدی
7 فروردین 94 10:55
عزززززززززززززززززززززززززززززززیزم. ساک بیمارستانت مبارک باشه.سمیه جون بادی براش نزار جون بند ناف داره اذیت می شه.زایمان راحتی رو برات آرزو می کنم. قربونش بره خاااااااااااااااااااله
مامان سمیه
پاسخ
ممنون هدی جون ممنون از نکته ای که گفتی. لطف داری خالهههههههههه
مــــن
17 اردیبهشت 94 19:36
قربون ذوق نی نی تون ممنون میشم بهم سر بزنی و نظر بدی خاله سمیه
مامان سمیه
پاسخ
حتما میام عزیزم