نوروز 1394
سلام دخترم، عیدت مبارک عزیزم ان شالله که سال اینده تقریبا یک ساله ای و حسابی دلبری میکنی مثل الان که با تکونای قشنگ و محکم و نازت دل من و بابا رو بردی، اونقدر به تکونات وابسته شدیم که بخشی از شبانه روز مشغول حرف زدن با تو و دیدن واکنش هاتیم ای قربونت برم که وقتی بابایی صدات میکنی براش تکون میخوری و اونم ذوق میکنه
شب عید باباجون شیفت بود ولی چند ساعتی اومد و سال تحویل کنار هم بودیم و رفت، شنبه اول فرودین ناهار رفتیم خونه مامان من، ناهار قلیه ماهی بود که ما خیلی دوست داریم عصر هم برگشتیم خونه و شب خونه بودیم، آخه خانواده بابایی رفته بودن شهر خودشون چون نوعید بابا بزرگ بابا بود، بابا هم به خاطر شرایط ما نرفت، دیروز هم یکشنبه بود که ناهار رفتیم خونه مامان بابا، ناهار ماکارونی بود که من عاشقشم، البته فقط نسبت به ماکارونی های مامان بزرگ این حسو دارم، نمیدونم چطور اینقدر خوشمزه درست میکنه؟! من اونقدر خوردم که داشتم میترکیدم تا عصر بودیم، موقع اومدن ما دایی کوچیکه بابا با خانواده اومدن اونجا، ما هم گفتیم شب خونه ما بیان ولی چون شب براشون مهمون اومده بود نشد بیان، آخر شب عمو علی و دایی بابا و بابا بزرگ اومدن برا دیدن فوتبال، منم خوابیدم، اما بابا اینا تا خود صبح با هم فوتبال بازی کردن و خوش گذروندن، صبحم همه رفتن خونه شون و بابا خوابید، الانم خوابه، قراره ناهار بریم خونه مامان من، آخه دایی ها و مامان بزرگم رو دعوت کرده به ما هم گفته بریم، حالا بابا بزرگ مهربونت قراره بیاد دنبالمون و ما رو ببره.
دیروز نیم ساعت پیاده روی تند داشتیم، که خیلی بهم چسبید، هوا هم عالی بود، هر روز پیاده روی میکنم تا اومدن تو راحت تر بشه دلبندم
راستی یه خبر خوب، دیروز صبح ساک بیمارستان تو رو بستیم، خیلی مزه داد، حالا هی میرم تو اتاق و نگاش میکنم و دلم ضعف میره، برات دو تا شلوار و یه بادی و یه دکمه دار و یه دکمه دار تبرک، جوراب و دستکش، روسری و کلاه و پارچه دورپیچ و پتو اسپانیایی و 6 تا پوشک و شیر دوش گذاشتم، البته یه قرآن کوچولو هم کنار همه اینا گذاشتم که خدا همراهمون باشه تو همه لحظات وسایل خودمم باید یواش یواش جمع و جور کنم.
شکمم بی نهایت میخاره و تنها کاری که میتونم بکنم اینه که روغن زیتون میمالم و اروم ماساژش میدم، یه سری خطوط خیلی کمرنگ مثل جوش هم دور نافم افتاده، اولش ناراحت بودم ولی میبینم مثل خط قرمز و ترک نیستن بیشتر شبیه جوشن، اشکال نداره بعد اومدن تو اینا هم میره چون عمیق نیست. خوابم خیلی بد شده، شبا کمر درد اذیتم میکنه و گاهی مجبورم نصفه شب بیام رو مبل بخوام که حالت نشسته باشه و فشاری به هیچ طرف کمرم نیاد. سعی میکنم تو طول روز نرمش کنم ولی شبا دردم کم نمیشه، مچ دستامم انگار گرفته که فکر کنم به خاطر ورمه، یه کم ورم کردم، هم دستام هم پاهام، همه میگن معلوم نی ولی خب من خودم میدونم که یه کوچولو ورم کردم
چقدر چیز میز باید اینجا بنویسم! عکسای اتلیه رو هم گرفتیم، خیلی ناز شدن، یه دونه رو شاسی و به گمونم 5 تا کوچیک تر، خودمون که خوشمون اومده، بعدا میبینی و ذوق میکنی برم که بابا بزرگ زنگ زد که داره میاد دنبالمون