عشق مادر و فرزندی
سلام غزل ناز 3 وماه و 23 روزم، عزیزدلم بی نهایت دوستت دارم، هر روزکه میگذره بیشتر عاشقت میشم، هر روزصبح که چشمامو باز میکنم و صورت خندان تو رو میبینم شکر خدا میکنم و وجودم پر از عشق میشه، خیلی خوشبختم که تو رو دارم، خیلی خیلییییییییی
دیروز با هم سه نفری رفتیم بازار، هوا آفتابی بود ولی خنک ما هم برای اینکه آفتاب به سر کوچولوت نخوره برات یه کلاه ناناز خریدیم، انقدر بهت میومد و خوشگل شده بودی که خیلی از مردم بهت واکنش نشون میدادن و منم ذوق میکردم ولی یه جا دیگه کلاهت رو برداشتم، ترسیدم چشمت کنن
این روزا خیلی سعی میکنی غلت بزنی، از هر فرصتی برای تمرین این کار استفاده میکنی قربونت برم. دستاتو هم تا مچ میذاری دهنت و میخوری، خیلی از این کار خوشت میاد منم اصلا مانع نمیشم. صداهای مختلف از خودت در میاری و انگاری داری باهامون حرف میزنی
خواب شبانه ت خدا رو شکر خوبه ولی روزها باید خیلی تلاش کنم تا بخوابی منم همچنان اصرار دارم عادت کنی بعد از ظهر ها حتما بخوابی، ماشالا چند روزه همکاری میکنی و عصرها میخوابی
یکشنبه شب اولین مهمونی رسمی سه نفره مون رو رفتیم تالار اقاقیا، مهمونی تولد خاله مریم (دوستم) بود، شما یه کم بی قرار بودی ولی موقع شام خوابیدی الهی دورت بگردم که اینقدر خانمی و ماه. یه خانمی اونجا میگفت دخترت خیلی شبیه خودته من عاشق دخترمممممممممممم
چیزی تا واکسن چهارماهگی نمانده، ان شالله با کمترین درد و اذیتی این مرحله رو هم پشت سر بذاری شکوفه شلیلم
این عکس رو دیروز وقتی از بازار برگشتیم ازت گرفتم.عاشق نگاهتم دلبرم