ماه اسمان ماماه اسمان ما، تا این لحظه: 9 سال و 22 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ماه آسمان ما

روزای آخر سال

1394/12/23 18:23
نویسنده : مامان سمیه
585 بازدید
اشتراک گذاری

هر لحظه خدا رو شکر میکنم که اینقدر بهم لطف داشته که تو رو داده، زندگیمون با بودنت بیشتر از همیشه شیرینه، الهی شکررررررررررررررررررررر محبت آخرین روزهای ساله و مثل هر سال من پر از حس های خوبم، خیلی اسفند رو دوست دارم همه شور و نشاط دارن و در حال بدو بدو و خریدن، ما هم کلی لباس خوشگل برا شما خریدیم، تازه رفتیم وسایل تولدت رو هم خریدیم، وسایل با سلیقه بابا حامد با تم هلوکیتی خریداری شده، دوسشو دارم محبت به شدت ذوق عید و تولدت رو داریم بغل ان شالله تولدت رو تو دو قسمت برا خانواده ها میگیریم

چند شب قبل مامان بزرگ اینا و عمه فاطمه اومدن خونه مون، مامان بزرگ یه پیرهن خوشگل قهوه ای با پاپیون طلایی برای شما دوخته بود که از این به بعد بتونی بپوشی خانمی خوشگلم محبت عمو علی هم چند وقت قبل رفته بود ترکیه سفر کاری از اونجا برای شما یه تی شرت و دو تا شلوارک و دو جفت جوراب اورده بود لباسا خیلی قشنگ بودن من عاشقشون شدم وقتی پوشیدیشون ناز شده بودی و همه کلی ذوقت رو کردن محبت الهی دورت بگردممممممممممممممممم بغلبوس

خونه تکونی ما هم تموم شده، الان یه خونه تمیز و مرتب داریم و منتظر عمو نوروزیم جشن

فکر کنم 5 روز قبل بود که هشتمین دندونت هم جوونه زد، فک پایین سمت راست بوس الان موش منی تو اونقدر خوشگل میخندی که نگو بغل

شیرین کاری هات روز به روز بیشتر میشه قندکم، یه اردک پلاستیکی کوچولو داری که وقتی بالشو فشار بدی صدای اردک در میاد ازش اونو هی فشار میدی و همزمان خودتم صدای اردک در میاری یعنی عاشق این کارتم بوس حلقه های هوشت رو هم بیشتر از قبل دوست داری همه رو میکنی تو دستت درست مثل النگو و باهاشون ذوق میکنی اونایی هم که کوچیکه و نمیره تو دستت میذاری دهنت، انگاری میخوای باهاشون برقصی بوس با هر آهنگ و آوایی میرقصی محبت هزار ماشالا کلی شیطونی یعنیاز هر جایی میری بالا و به هر وسیله ای دست میزنی همش باید چشمم بهت باشه که اتفاقی برات نیفته بغل دیگه وقتی میری روی مبل موقع برگشت خودت با پا میای پایین و خیال من راحته از این بابت، امروز خونه مامان جون بودیم خاله فاطمه ی من داشت میرفت بیرون تو هم میخواستی که تو رو ببره دنبالش رفتی تو راهرو، منم دنبالت بودم البته بعد وقتی رسیدی به پله ها وایسادی و با پا شروع کردی به پایین رفتن بوس جیگر منی تو باهوشششش بغل دیشبم هی میخواستی به گلدان روی میز مامان جون دست بزنی بعد گلدان رو گذاشتیم روی مبل که مثلا دستت نرسه ولی ماشالا هزار ماشالا از مبل رفتی بالا و خواستی به گلدان دست بزنی من از دور گفتم دست نزنی غزل شما نگام کردی و دست نزدی انگاری با نگات خواهش میکردی که اجازه بدم دست بزنی منم برای امتحان اجازه ندادم و گفتم بیا پایین و دست نزن باورم نمیشد خیلی خانم گوش کردی و اومدی پایین و با گلدان کاری نداشتی محبت عزیزدلمیییییییییییییییییییییی/حالا بعدا میام و بیشتر از شیرین کاری هات مینویسم الان وقتم کمه باید برم کار دارم/شما امروز 11 ماه و 14 روز سن داری و الان مثل فرشته ها خوابی  بوس

پسندها (3)

نظرات (3)

مامان سمیرا
23 اسفند 94 22:26
دوست داریم غزلی
مامان سمیه
پاسخ
ممنون خاله/ما هم سامیار رو خیلی دوست داریم
مامان هدی
26 اسفند 94 11:35
قربونت برررررررررررررررررررررررم خانم خانوما. موش موش مامانشه. عزیز دل بابا مامانشه. کی خودت می خوای اینجا رو بخونی. قربون سوادت بره خاله.
مامان سمیه
پاسخ
ممنون خاله جون/شما خیلییییییییییییی لطف داری
biiitaaa
29 اسفند 94 21:55
اميدوارم سالي که پيش رو دارين.... آغاز روزايي باشه که آرزو دارين.... پيش تا پيش عيدتون مبارکاااااا...^___^ خيلي مشتاقم به منم سر بزنيد
مامان سمیه
پاسخ
ممنون