ماه اسمان ماماه اسمان ما، تا این لحظه: 9 سال و 23 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

ماه آسمان ما

عاااااااااااااالللی

1395/1/28 13:01
نویسنده : مامان سمیه
404 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرین زبانم، الهی مامان فدات بشه گل قشنگم محبت دختر یک سال و 19 روزه ی من روز به روز شیرین زبون تر میشه و همه رو عاشق خودش میکنه بغل 

چند روزه که از برنامه خندوانه یاد گرفتی بگی عاااااالللی محبت رامبد جوان میگه حالتون چطوره و تو هم مثل جمعیت حاضر تو استودیو میگی عاااااااااللللللللیی بوس الهی فدای هوشت بشم، هی ازت میپرشم حالت چطوره و تو خیلی شیرین و ناز میگی عااااااااالللی محبت 

دیروز خاله اسیه و عمو حمید خونه مون بودن و با هم فوتبال نگاه کردیم و بعدشم شام خوردیم، تو اونقدر دلبری کردی و با خاله بازی کردی که اسیه میگفت وقتی غزل رو میبینم دلم میخواد بچه داشته باشم بغل عشق منی دیگه بوس 

چند روزه با هم بیشتر ورزش میکنیم و دست و پاتو برات نرمش میدم، همزمان هم اسم اعضای بدنت رو برات میگم تو هم یاد گرفتی و هی دست میذاری رو پات و میگی پا محبت فدات بشم الهی

چند روز قبل چند تا تیکه یخ ریختم توی یه ظرف و گذاشتم جلوت، هی یخ ها رو میگرفتی دست و خوشت میومد چند ثانیه بعد مینداختیشون زمین و منم برات توضیح میدادم که یخ سرده و تو هم با دقت گوش میکردی، کلی از این بازی استقبال کردی و خوشت اومد جشن 

به توصیه ی دکترت برات ازمایش اردار و خون انجام دادیم تا اگه خدای نکرده عفونتی داری معلوم بشه که خدارو شکر مشکلی نبود و حالت خوبه و وزن نگرفتنت هم به خاطر عفونت ادراری نیست جشن دکتر مولتی ویتامینت رو خارجی کرد و گفت اینو بدیم بهت. خداروشکر دو سه روزه بهتر از قبل غذا میخوری بغل امروز میخواستم برای صبحانه ت پودینگ درست کنم که همکاری نکردی و همش دوست داشتی بغل باشی. ان شالله امشب که خوابیدی درست میکنم که فردا صبح صبحانه نوش جان کنی محبت

سه شنبه ای که گذشت همکار بابا با خانم و پسر یه سالش اومدن خونه مون، ماشالا هزار ماشالا پسرشون دو هفته ای از شما کوچیکتر بود ولی خیلی خوب راه میرفت محبت اما از نظر کلمات و زبانی هنوز کلمه ای نمیتونست بگه و مامان باباش از اینکه شما کلی کلمه میگی خیلی تعجب کرده بودن.ماشالا به دختر عزیز و باهوشم بوس 

اون شب که حسین اینا (اسم نی نی شون حسین بود) اومدن خونه مون شب تولد گل پسری بود و چون این همکار بابا تو این شهر غریبن من تصمیم گرفتم برای حسین تولد بگیرم و غافلگیرشون کنم که موفق هم شدیم محبت هر چند خیلی کارم زیاد شد ولی وقتی خوشحالی مامان بابای حسین رو دیدیم همه خستگی ها رفع شد جشن  مثل همیشه از کیک زیبایی که اون شب برای حسین درست کردم عکسی ندارم خندونک 

الان شما خوابی و من منتظرم بیدار بشی تا بریم خونه مامان جون زیبا آخه خاله فاطمه میاد اونجا و ما هم دلمون براش تنگ شده میریم دیدنش محبت

پسندها (5)

نظرات (3)

♡ نسیم جون ♡
1 اردیبهشت 95 19:34
سلاااااااااااام به همراه همیشگی وبم،مامان سمیه عزیز من توی وبم یه مسابقه گذاشتم اگه خواستی بیا شرکت کن. بوووووس
مامان سمیه
پاسخ
سلام میام عزیزم.
♡ نسیم جون ♡
4 اردیبهشت 95 16:19
دوست محترم سلام افرادی در کنار شما وبلاگ میسازند که قصد سرکار گذاشتن شما و افراد دیگر را در نی نی وبلاگ دارند و با گذاشتن عکس های دیگران،تظاهر به مهربانی میکنند. تا کنون خیییییییییلی از وبلاگ ها تقلبی شده مثل:کوثر و کهرزاد،نیکو مامان آرنیکا،ترنم و تیام،کسی که میگفت 4 قلو بارداره... و به تازگی وب زیبا ترین دختر دنیا به آدرس http://prancissparmis.niniweblog.com/ از شما خواهشمندیم با شناسایی این افراد به نی نی وبلاگ کمک بزرگی کنید. با تشکر ( مدیریت وبلاگ من و نی نی )
مامان سودی
4 اردیبهشت 95 20:26
هزار ماشالااا به گل دختر باهوشت عزیزم کلی با خاطرات وبلاگش کیف کردم
مامان سمیه
پاسخ
ممنون لطف دارین