سیزده ماهگیت مبارک گل پونه
سلام عمرم، روز نهم اردیبهشت سیزده ماهه شدی و من و بابا خوشحالیم که تو رو داریم عزیزم امروز یک سال و یک ماه و سه روزه ای
روز پنجشنبه که سیزده ماهگیه شما بود عمو امین (عموی بابا) اومدن خونه مون، بعد ناهار همه با هم رفتیم د ی وین و عصرانه خوردیم، خیلی جای قشنگیه، سر سبز و عالیه از همون روز پنجشنبه شما بی قراری و فکر میکنم به خاطر دندون تختیه که داره در میاد اما متاسفانه تب و استفراغ هم بهش اضافه شده،امروزم شکمت شل کار میکنه، نگرانم غزلی نکنه ویروسی باشه دخترم امروز خاله هدی گفت دخترش الوچه خورده و اینجوری شده، (البته نمیدونم گفت اینجوری شده یا گفت حواست باشه الوچه ندی که ممکنه غزلی مریض بشه) خیلی اعصابم خورده و حرفا رو دقیق یادم نمیمونه من یادم اومد که پنجشنبه تو الوچه خوردی عمرم، نکنه به اون ربط داشته باشه خدایا خودت کمک کن دخترم اذیته
روز جمعه هم با دوست بابا و خانم و دختر نازشون رفتیم ناهاربیرون(دیزی سرا) بعدم رفتیم روستای سی م ین ا برو که خیلی خوشگل بود ولی چون شما حال نداشتی و حتی یه بارم تو ماشین بالا اوردی خوش نگذشت و همش فکرم پیش تو بود الهی قربونت برم زودی خوب بشی و دوباره برامون بخندی و بازی کنی نفسم
اینجا روز جمعه س و بعد ناهار رفتیم روستا / اصلا حوصله نداشتی عمرم
اینجا هم روز پنجشنبه که رفتیم دی وین
ان شالله همه ی نی نی ها سالم باشن و مریضی ازشون دور باشه