ماه اسمان ماماه اسمان ما، تا این لحظه: 9 سال و 28 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

ماه آسمان ما

نیم سالگی گل پسرم

علی جانم نیم ساله شدی😍 مادر به فدای تک تک روزهای زندگیت😘 قد شما در 6 ماهگی 70 سانت و وزن شما 8 کیلو و 50 گرم بود که شکرخدا خوبه😊 از روز دوازدهم اسفند یعنی چند روز قبل از 6 ماهگی برای اولین بار فرنی خوردی😀 استقبالت خوب بود. تا شش روز بهت فرنی دادم و بعدش حریره بادام دادم.الان دو وعده در روز بهت حریره بادام میدم که میشه گفت دوست داری.از چند روز دیگه هم پوره سیب زمینی و هویج و بعدم سوپ بهت میدم.الهی فدات بشم که انقدر دوست داشتنی هستی و با خنده های قشنگت حسابی دلمو آب میکنی. شاید الان که این مطلب رو میخونی حسابی بزرگ شدی و خواندن اینا برات عجیب باشه که چطوری من با جزئیات برات یادداشت کردم شایدم خوشت بیاد شایدم هیچ وقت فرصت نشه اینجا رو بهت معرفی...
22 اسفند 1397

کلاس زبان فرشته ناز ما

سلام عزیزانم.این روزها من بهتریت روزهای عمرم رو با شما میگذرونم.شماهایی که بهترینین😍 از روز چهارم بهمن غزل خانوم کلاس زبان انگلیسی میره و کلی چیزای جدید یاد گرفته.دوشنبه ها و پنجشنبه ها ساعت 4 تا 5 میره.بیشترم با باباحامد میره و یکی دوبارم با من رفتیم. روند کلاس رو دوست دارم.با بازی و شعر و قصه به بچه های 3تا 5 ساله زبان رو یاد میدن.شما که از جو کلاس و معلمتون خوشت آمده شکرخدا. وقتی ازت پرسیدم اسم معلمت چیه خیلی بامزه گفتی توچر لاله😁 ای من فدای تلفظ بامزه ت بشم😘  خواهر برادری خیلی با هم رفیق شدین.زمان بیشتری بازی میکنین با هم و از همه بیشتر علیه که عاشقته و وقتی حرف میزنی با دهن باز نگات میکنه😊  علی عزیز هم دقیقا ت...
23 بهمن 1397

4ماهگی دونه برفم

دیروز عشق کوچولوی من 4 ماهه شد  الهی مامان فدای دختر و پسرنازش بشه دیروز باباحامد مرخصی بود و همه با هم ساعت 9ونیم رفتیم مرکز بهداشت. علی اقا وزنش 7کیلو و 100 بود و قدش 66 سانت و دور سرش 42. خانم مرکز بهداشت گفت دوهفته دیگه برا چکاب وزنش بیارینش چون خوب وزن گرفته البته به نسبت خودش میگفت.حالا قراره سی دی ماه دوباره بریم. واکسن هم از هر دوپا زد و قطره چکاند دهن علی کوچولو.منم این وسطا قد و وزن کرد و گفت خوبی  علی عزیز ما تو 3ماه و 29 روزگی برای اولین بار غلت زد و ما کلی ذوق زده شدیم.یاد اولین غلت غزل افتادیم این روزها علی خیلی بامزه شده و همه عاشقشیم.علی بیشتر از همه به غزل توجه میکنه و در هر حالی باشه غزلو ببینه میخند...
17 دی 1397

اولین یلدای چهارنفری

چقدر یلدای امسال قشنگ تر بود  لحظه لحظه ش پر از عشق و محبت بود  امسالم مثل پارسال رفتیم خانه عمه فاطمه. عمه مهربون هم مثل همیشه مهمان نواز و مهربونه و به ما اونجا حسابی خوش میگذره اون چند رز حسابی به شما خوش گذشت و کلی با بچه های اقوام بازی کردی روز یکشنبه هم برگشتیم از صحنه. دیشب رفتیم خانه دوست بابا که یه پسر همسن شما دارن.شما کلی با حسین بازی کردین و دلت نمیخواست برگردیم خانه خودمان.الهی فدات شم که عاشق بازی کردنی.بگم از علی کوچولوی ناز که روز به روز تلاشش بیشتر میشه برای غلت زدن ولی هنوز موفق نشده. ما هم کلی تشویقش میکنیم.شما خیلی دوسش داری و باهاش بازی میکنی.من از اینکه میبینم باهاش بازی میکنی و اونم میخنده کلی ذوق ...
6 دی 1397

اولین تجربه دندانپزشکی غزلکم

دیروز یعنی 19 آذر من و غزل جون همراه هم رفتیم محل کار باباحامد و آقای دکتر یکی از دندان های تخت غزل جون رو براش ترمیم سطحی کرد. غزل هم خانوم بود و همکاری کرد حالا قراره یکشنبه پیش رو هم یک جلسه دیگه بریم. آقای دکتر که از همکارای باباس خیلی دیروز برخوردش خوب بود و حتی تلوزیونی که اونجا روشن بود رو هم گذاشت رو شبکه پویا که دخترک ناز ما حس بهتری داشته باشه و برای تمامی مراحل از نازدونه ما اجازه میگرفت.ممنونیم ازشون. دو سه روزی خانه مامان من بودیم و حسابی به غزل خانوم خوش گذشت.کلی بازی میکرد و همه هواشو داشتن. برا همین امروز دوست نداشت برگردیم خانه خودمان. حالا قراره شام بریم خانه مامان گلی تا دخترک راضی بشه دیروز به مامانم میگفت من...
20 آذر 1397

دوماهگی گل پسرم

دختر و پسر نازنینم بدونین که قوت قلب  نور چشمان منین، زندگی کنار شما شیرین ترین مرحله زندگی منه. الانم مثل این دوماه و نیم وقتم کمه و تند تند چیزایی که یادمه مینویسم. از چکاب و واکسن دوماهگی علی جان بگم که خداروشکر راحت بود.قد علی دردوماهگی 60 سانت و وزنش 6 کیلو و دور سرش 40 سانت بود. واکسن هم خداروشکر راحت بود و بدنش فقط کمی گرم شد که با قطره استامینفن کنترل شد اما فردای واکسن یعنی 5 صبح دیگه قطره رو بالا میاورد و مجبور شدم شیاف بذارم میشد شیاف هم نذاشت ولی خب گفتم شاید خوابم ببره و متوجه نشم تبش بالا بره که شکر خدا بالا نرفت و دیگه به شیاف نیاز نشد. دوشنبه 21 آبان ماه هم علی آقا رو بردیم بیمارستانی که باباحامد کار میکنه و ختنه کردیم.ب...
29 آبان 1397

زندگی با دوتا فرشته عزیزم

امروز درست 43 روزه که لطف خدا بیشتر از قبل شامل حال ما شده و خونه مون دوباره بوی بهشت گرفته. الهی من فدای غزل و علی بشم من   تا دنیا اومدن گل پسر گفتم حالا بقیه ش: علی کوچولوی ما با وزن 3500 و قد 50 سانتی متر قدم رو چشم مامان و باباش گذاشت و ما رو دوباره خوشبخت کرد. ساعت یه ربع به 10 صبح منو بردن ریکاوری و اونجا علی رو شیر دادم. ساعت 12 هم بردنمون تو بخش. وقتی از بلوک زایمان بیرون رفتیم بابای خانواده تو راهرو چشم انتظار ما بود. من رو ویلچر بودم و علی تو گهواره. ما رو دید و تبریک گفت  باهامون اومد طبقه پایین. بستری شدیم و بعد از ناهار و استراحت علی رو شیر دادم و شد وقت ملاقات. مامانم پیشم بود که وقت ملاقات بهش گفتم بره خانه دوش ب...
27 مهر 1397