هجده ماهگی چراغ خانه ما
علی کوچولوی من شما امروز دقیقا یک سال و شش ماه و دوازده روز سن داری و من بی نهایت عاشقتم😍 عزیزدردانه خانه ما من و بابا و غزل خیلی دوستت داریم. به نسبت غزل دیرتر شروع به حرف زدن کردی و هنوز کلمات محدودی میگی😘 به غزل میگی اد البته با فتحه و خیلی دلبرانه. مامان و بابا میگی ددر و گل و به به و همهم میگی. هر چیزی که مذهبی باشه میگی اقا 😍 نفسممممم چقدر ناز و دلبری تو اخه😘 کامل متوجه حرفامون میشی اما خب زیاد حرف نمیزنی. البته کلمات دیگه ای هم هست که میگی الان حضور ذهن ندارم. خواب شب شما و غزل جون هشت نهایت هست و نیم شب تا هفت نهایت هفت و نیم صبحه😊 راستی هفته قبل یعنی چهارشنبه بیست و دوم اسفند من و شما رفتیم مرکز بهداشت و واکسن هیجده ماهگی شما رو زدیم😊 وزنت 12 کیلو و قدت 87 سانت بود عشقم. خدا حفظت کنه برامون امیدم😘 واکسن هم یکی از دست راست و یکی پای چپ زد. تا بیست و چهار ساعت بدنت گرم بود و پات درد میکرد بعد بدنت گرماش رفت ولی تا چهل و هشت بعد واکسن پا درد داشتی. شکرخدا که این واکسن هم به سلامتی گذشت.
چند روز قبل با برنج بازی کردین و خیلی براتون جذاب بود البته برا سن علی جذاب تر بود.
حسابی به هم وابسته این و کلی بازی های قشنگ میکنین. چیزی تا تولد پنج سالگی عمر مامان باقی نمونده و من بسیاااار خوشحالم😍
سال 98 هم تموم شد و من برای تک تک روزهاش خدا رو شکر میکنم که کنار شما فرشته های دوست داشتنی گذشت😘