ماه اسمان ماماه اسمان ما، تا این لحظه: 9 سال و 29 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

ماه آسمان ما

خرمای شیرین زندگیمون

سلام قند عسلم، خوبی خرمای شیرین و خوشمزه؟ بودنت روزهامو رنگی تر کرده، عشقم به اطرافیانم چندین برابر شده، هر کسی رو میبینم فکر میکنم با تو چه نسبتی پیدا میکنه و بعد تو دلم قنج میره واسه دیدن رابطه تو و اون  الهی که سالم و صالح باشی و با وجودت روزهای اینده من و بابا جون رو خندان تر و شاد تر کنی دلبندم میدونی چیه؟ من و تو الان 10 هفته و 3 روزه که با هم داریم زندگی میکنیم، از دیروز صبح تهوع های من خیلی کم شده، اونقدر کم که من نگران شدم، همش دلشوره سلامتیت رو دارم  همش میگم خدایا فرشته کوچولوم رو خودت سالم نگه دار، من بنده خوبی نیستم اما تو خدای بی نظیری هستی، تو همیشه هوای بنده هات رو داری، مواظب بند دل من و همسریم هم باش، خدا...
22 شهريور 1393

مادرانه

سر صبحی دلم میخواد باهات حرف بزنم، خیلی حرفا دارم که بهت بگم و بی صبرانه منتظرم بیای و بشینی رو به روم و دستتو بگیرم و بهت بگم که چه حسی دارم، گاهی وقتی فکر میکنم که دارم مامان میشم ته قلبم جیر جیر میکنه، این احساسو فقط خودم میفهمم، قبلا فکر میکردم تحملک کمه و تا بفهمم تو داری میای کلی برات لباس و وسیله میخرم، بعد به خودم میگفتم تو باید صبور باشی و بذاری اول جنسیتش معلوم شه بعد خرید کنی و این حرفا حالا میبینم وقتی تو موقعیتی همه چی فرق میکنه، هنوز من و بابا برات هیچی نخریدیم و منتظریم یه خورده بزرگتر بشی، وقتی که معلوم بشه پرنسسی یا شاهزاده، اون موقع برات خرید میکنیم،  روز به روز تعداد افرادی که میدونن تو داری میای بیشتر میشه، ذوق من و...
16 شهريور 1393

عشق تو یه حس تازه س

با چه زبونی خدا رو بابت بودنت شکر کنم عزیزدلم؟ با بند بند وجودمون از خدا ممنونیم که ما رو لایق دونسته که تو رو به دنیا بیاریم و بزرگ کنیم، از خدا میخوایم سالم و صالح باشی و بنده خوبی برای خدا باشی عشقم  امروز ساعت 4 عصر وقت سونو گرافی داشتیم، من و باباجون با هم رفتیم، طی تحقیقاتموم دکتری رو انتخاب کردیم که اجازه بده بابایی هم بیاد داخل و بتونه حتی از تو فیلم هم بگیره، با خوشحالی و ذوق هر دو رفتیم و در حالی که من خیلی مثانه م پر نبود رسیدیم مطب، همون موقع هم منشی گفت میتونید برید داخل، یعنی من و باباجون ذوقی کردیم وصف ناشدنی رفتیم داخل و من به وری خودم نیاوردم که خیلی هم مثانه م پر نیست  دراز کشیدم رو تخت اما یه کم از اینکه پیش بابا...
10 شهريور 1393

حبه انگور زندگیه ما

سلام حبه انگورم، خوبی مامانی؟ امروز اولین روز از هفته نهمه، یعنی شروع ماه سوم  ای جانمممممممممم چقدر زود گذشت این مدت  تو این هفته تو بزرگتر و توانا تر میشی و برای اومدن به این دنیا اماده تر میشی، من بابا خیلی خیلی دوستت داریم و هر لحظه ذوق بودنت رو میکنیم  جمعه ای که گذشت ما ناهار خونه مامان گلی بودیم، حالا نمیدونم بعدا قراره تو بهشون چی بگی ولی من فعلا مامان گلی صداشون میکنم  عمه فاطمه نبود و ما به اونا هم گفتیم که تو داری میای و خوشحال شدن و همش به من توصیه میکردن استراحت کنم و مواظب باشم  اتفاق خاص دیگه ای نیفتاده و روزها دارن میگذرن، حالت تهوع من در اوج بود و چند باری بالا اوردم، حالا فکر کن من بالا میارم باباجو...
5 شهريور 1393
1