اولین سفر شمال غزلی
سلام جوجه رنگی من دختر خانم و صبور من که تو مسافرت بسیاررر بهتر و صبورتر از تصورم بودی فدات بشم که اینقدر خانمی نفسم. ما روز شنبه 15 اردیبهشت ساعت 9 ونیم از همدان به سمت گیلان حرکت کردیم. البته چون هنوز ماشین نداریم با اتوبوس رفتیم و خدا رو شکر شما تو اتوبوس خیلی خیلی خانم و باحوصله بودی. کلی بازی کردی و یه زمانی رو هم خوابیدی. ویلایی که باباجعفر برامون هماهنگ کرده بود نرسیده به شهر بند انزلی بود و ما خیلی زود رسیدیم اونجا و کلی با دیدن اون همه سرسبزی هیجان زده شدیم.به محض تحویل ویلا چمدانها رو گذاشتیم تو ویلا و سریع رفتیم دریا. آخه دریا با ما 100 متر فاصله داشت
دیدن دریا انقدر خوشحالت کرد که باورم نمیشد و همش با خودم میگفتم کاش زودتر آمده بودیم شمال کلی تو ساحل بازی کردی و بعد از دوساعتم حاضر نبودی برگردی بری حموم تا اون همه شن و ماسه از تو موهات بیاد بیرون
دیدن جنگل هم برات جالب بود و دلت میخواست به همه درختا دست بزنی. روی درختا حلزون بود که اونا رو هم خیلی خیلی دوست داشتی
تو محوطه ای که ویلای ما بود دوچرخه هم کرایه میدادن و شما کلی بازی کردی. یه پارک بزرگ مخصوص بچه ها هم بود که خیلی میرفتی و بازی میکردی. جالبه که به ویلا میگفتی خانه الکی
از نی نی تو راهی بگم که خدا رو هزاران بار شکر حالش خوبه و هر لحظه با تکونای محکمش دل منو میبره و هر لحظه بیشتر عاشقش میشم.الهی فداش بشم که امروز 23 هفته و یک روزه شده و حسابی تکوناش از رو لباسم مشخصه خدا میدونه چقدر هر دوی شما رو دوست دارم
امروز هم آمدیم خانه مامان جون و غزل الان داره با دایی حسین بازی میکنه.برم که سرظهره و غزل باید بخوابه