سرماخوردگی غزلی
سلام عشق مامان، روز جمعه با هم رفتیم فاتحه خاله فخری، خدا رحمتش کنه چهارشنبه شب فوت کرد و ما جمعه رفتیم مراسمشون، بارون شدیدی میومد و یه کم خیس شدیم، شما از اون روز سرماخوری، دیروز با خاله اسیه و عمو حمید رفتیم دکتر، یه مقداری دارو داد که بیشتر گیاهیه، همون شب خوردی و خیلی راحت تا صبح خوابیدی یه لوسیون بدن آیروکس هم داد که بزنم به پاهای کوچولوت، آخه مدتیه پوست پاهات یه کم خشک شده، حالا این لوسیونه انقدر نرم و خوشبوه که نگوو خودتم دوست داری وقتی برات میزنم و پاهات رو ماساژ میدم به راحتی از مبل میگیری و وایمیسی و اگه چیزی رو مبل باشه ازش میکشی بالا و ورش میداری و خوشحال ما رو صدا میکنی هر وقت میخوام بهت غذا بدم میگی به...
نویسنده :
مامان سمیه
15:31