اولین زمستان زندگی غزل
سلام عشق بی همتای من، امروز دومین روز زمستان سال 94 ه و تو 8 ماه و 23 روز سن داری میتونم بگم بهترین روزهای عمرم رو دارم با تو و بابایی تجربه میکنم شب یلدا رفتیم خونه مامان بزرگ (مامان بابا) شام خورشت آلو بود و بعد شام هم کلی تنقلات مثل انار و هنداونه و آجیل و میوه خوردیم تو خیلی خانم بودی اون شب...کلی عکس انداختیم امسال فقط ما رفتیم اونجا و عمه ها و عمو نتونستن بیان. ان شالله سال بعد همه دور هم باشیم غروب شب یلدا رفتیم خونه مامان عرفانه جون و لباس بافتنی که برای شما زحمت کشیده بودن رو گرفتیم. یه سارافون سفید صورتی به همراه کلاه و پاپوش های نازش ...عالیه لباسه عالی اونقدر دیدن روی ماه مامان و بابای عرفانه بهم انرژی مثبت داد که نگو، تو رو هم بردم دیدن خیلی ازشون ممنونم، الهی که خیر ببینن و دلشون همیشه شاد و تنشون سالم باشه ان شالله برای نوه خودشون ببافه
دیشبم که شب دوم زمستان میشد رفتیم خونه مامان جون(مامان من) دایی امیر اینها هم بودن، خیلی خوش گذشت، شام خورشت فسنجان بود و کلی مخلفات که با کمک مامان حاضر کردیم، بورانی اسفناج و بورانی لبو و ژله هندوانه و سالاد های متنوع و ... جای همه خالی اونجا هم دایی حسین شما و علی کوچولو رو گذاشت تو سفره و ازتون عکس گرفت، دقیقا بین مواد خوراکی و غذاهای خوشمزه
راستی دیشب یه کم بی قرار بودی که فهمیدم یه دندون خوشگل از فک بالایی جوونه زده، بالا سمت راست ای قربون سومین دندونت برممممممم یه کم بدنت گرم شده و شکمت هم با عرض معذرت شل شده، بی قراریت هم خداروشکر زیاد نیست، بچه صبوری هستی هزار ماشالا
یه چیز دیگه اینکه هفته قبل برات دامن توتو درست کردم. رنگش سفید و طلاییه. خوب شد تلش رو هم درست کردم. حالا ان شالله وقتی رفتیم خانه خاله هدی عکس گرفتیم برات از عکسا اینجا هم میذارم
این روزها هوا بسیار بسیار سرده... من و شما که بیرون نمیریم ولی باباحامد میگه خیلی سرده و خوبه که امسال مجبور نیستی بری سرکار ممنون دختر قشنگم که هستی