پاییزانه های ما

خیلی وقته خاطره ای براتون ثبت نکردم عوضش خیلی خیلی با هم وقت می‌گذرانیم و حسابی خوشیم با هم😊 بابا نیست و فقط آخر هفته میاد و دوباره میره. ما از شنبه تا چهارشنبه شب با هم تنهاییم و این روال تا چندین ماه دیگه ادامه داره.

غزل نازم شما این روزها بسیار بسیار خانم و عاقل شدی و من هر چی از خانمی و صبوریت بگم کم گفتم. روزها رو میشماری تا برسی به چهارشنبه تا بابا جونت بیاد. رابطه ت با بابا بسیار دوستانه و خوبه. عاشق همین😍 خدا برام حفظ تان کنه.

دو هفته قبل غزل جونم با من رفت دندانپزشکی و دو تا دندان عصب کشی کرد. بسیار خوب همکاری کرد و خیال من راحت شد که دیگه دندونش درد نمیگیره آخه یه هفته ای بود که هی میگفت موقع مسواک دندونم درد میکنه. 

علی جان هم بسیار دوست داشتنی و دلبره و روزگار ما رو قند و عسل تر کرده😍حسابی کنجکاوه و به همه جا سرک میکشه و من هرلحظه چشمم دبنالشه و مواظبش هستم

دو هفته قبل هم جشنواره تئاتر کودک و نوجوان بود که مثل پارسال رفتیم و چند تا نمایش دیدیم. امسال علی کوچولو هم باهامون بود و حسابی ذوق میکرد😊 

من و غزل خانومم تقریبا هر روز یه بازی جدید با هم میکنیم و وقتایی که علی می‌خوابه با هم خوش می‌گذرانیم. 

تا جایی که بتونم بازی ها رو با عکس ثبت میکنم تا یادگاری از این رو هامون بشه. امیدوارم بتونم ذره ای در رشد ذهنی غزل جونم تاثیرگذار باشم. برا علی هم کم کم باید بازی درست کنم. فداش بشم که دیگه آقا شده ماشالا😍 الان علی جان هفت تا دندان داره و یک سال و دو ماه و شانزده روز‌شه❤❤

امیدوارم بتونم زود زود خاطرات شما فرشته ها رو ثبت کنم❤