تولد 32 سالگی بابا جون
سلام عزیزدلم. دیروز تولد باباجون بود، 32 ساله شد، به قول خودش امسال براش رنگ و بوی دیگه ای داشت. همش میگفت ذوق اینو دارم که سال بعد نی نی 6-7 ماهه س و با هم سه نفری تولد میگیریم. خاله اسیه و شوهرش هم اومدن. امروز عید قربانه. دیروز روز عرفه بود و من و بابا تو خونه با تلوزیون دعا خوندیم.برای همه به خصوص تو دعا کردیم این روزها تهوعم خیلی بهتره ولی خب گاهی معده درد دارم. مثل دیشب که دایی احسان و عمو علی خونه مون بودن تا دور هم باشیم و با بابا جون فوتبال بازی کنن، منم معده درد شدیدی داشتم. اونا که تا صبح بازی کردن منم 12 خوابیدم. الانم خوابن و من اومدم تا کارامو انجام بدم و قبلشم برای تو پست بذارم.
راستی عمه فاطمه هم ازدواج کرد، ایشالا که خوشبخت بشن. مراسمی نگرفتن و دوست داشتن بدون هزینه اضافی برن خونه خودشون. من و تو هم براشون از ته دل ارزوی خوشبختی میکنیم
دختر عمو کوچیکه ی من، مامان مطهره جون هم تو هفته قبل زایمان کرد، یه دختر ناز و گوگولی به دنیا اورده، دیدنش وقت نکردم برم. فردا عصر پیش دکترم وقت دارم.
الان 13 هفته و 5 روز سن داری عمرم