ماه اسمان ماماه اسمان ما، تا این لحظه: 9 سال و 29 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

ماه آسمان ما

هفته شلوغ پلوغ

1393/12/27 12:43
نویسنده : مامان سمیه
365 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عمرم، خوبی؟ معلومه که خوبی، تکونای قشنگ و نازت اینو میگن، سونوی قشنگت اینو میگه، الهی من قربونت برم، بذار برات قشنگ تعریف کنم، روز شنبه که وقت دکتر داشتم، تنها رفتم و خانم دکتر معاینه داخلی کرد، یه خورده دردناک و بیشتر از یه خورده احساس بدی داشتم خطا گفت لگنت برا زایمان طبیعی خوبه و هنوزم بسته س، گفت میتونی ورزش کنی و منتظر باشی تا گل دخترت به دنیال بیاد بغل وزنمم کرد که 63 کیلو بودم، صدای قلب تو رو هم گذاشت که خیلی شیک و ناز و مهربون داشت تالاپ تولوپ میکرد محبت قربون اون قلب کوچولو موچولوت برمممممممممم بغل بعدم برامون سونو نوشت، منم سریع رفتم از اقای دکتر همیشگی وقت سونو گرفتم و رفتم سرکار جلسه، بعد جلسه باباجون اومد دنبالمو با هم رفتیم سونو، یه خورده که نشستیم نوبتمون شد و رفتیم داخل، دکتر گفت وزن نی نی 2870 گرم به اضافه منهای 420 ه!!! ما خیلی تعجب کردیم، یعنی ممکنه تو 2 کیلو 400 گرم باشی یا 3 کیلو و 200؟ یعنی درصد خطا اینقدر بالاس؟ بعدم گفت مایع دور جنین خوبه، دور سرت و بقیه اندازه ها رو هم نوشت و عالی بودی، ساعت 9 و نیم شب بود که رسیدیم خونه، فرداش که میشد یکشنبه من صبح سرکار بودم و باباجون مرخصی، عصر با دایی حسین رفتم آرایشگاه، موهامو قهوه ای رنگ کردم، ابروهامم برداشتم و رنگ کردم و خوشگل موشگل شدم، البته هزینه ش زیاد شد، این ارایشگاهه واقعا گرونه، باید یه فکری به حال خودم بکنم، هر چند بابایی میگه کارش عالیه و همیشه همینجا برو و خسیسی نکن خندونک شب باباجون و بابا بزرگ اومدن ارایشگاه دنبالم و منم خسته و له بودم، رفتیم خونه مامان بزرگ اینا یه خورده نشستیم که اسیه اینا زنگ زدن ما داریم میایم خونه تون هستین؟ گفتیم بیاین اینجا دنبالمون، بعد دیگه اومدیم خونه ما و میوه اینا خوردیم و اسیه رنگ موهای منو دید و رفتن زیبا

دوشنبه که وقت اتلیه داشتیم باز من صبح سرکار بودم و بابا خونه، رسیدم خونه و دوش گرفتم و ارایش کردم و دایی حسین و احسا ن و دایی بهمن اومدن دنبالمون که بریم آتلیه، یعنی انگاری عروس میخواد بره خنده منم لباسی از خاله هدی گرفته بودم پوشیدم و یه لباس قرمز مخصوص بارداری هم خریدم قبلا اونو هم با یه شلوار اسپرت زرد رنگ برا خودم برا بابا هم یه پیرهن مردونه چارخونه قرمز با یه پیرهن سفید بردیم برای تو هم دو سه تا از لباسا و یه جفت جوراب نانازت رو بردیم، رسیدیم اونجا و خانوم عکاس شروع کرد به گرفت عکس، حدود 35 تا عکس با هر دو لباس ازمون گرفت، همه شون خوشگل و عالی شدن، بعد هم نشستیم به انتخاب عکس ها، اونقدر ناز و خوشگل بودن که حیفمون میومد حذفشون کنیم، فکر کن مایی که میخواستیم فقط 4 تا عکس بگیریم حالا بین انتخاب 12 تا عکس مردد بودیم خندونک با هزار زحمت و ناله 7 تا عکس انتخاب کردیم که در نهایت یکیش رو هم حذف کردیم، اونم فقط به خاطر دماغ گنده ی من خنده بعد قرار شد یه دونه رو رو شاسی بزنه و 6 تا رو هم سایز 15 در 20 چاپ کنه، همه رو هم شد 160 هزار تومن که ما 60 تومنشو کارت کشیدیم و بقیه ش موند. سه شنبه هم که دیروز باشه بازم من صبح سرکار بودم و بابا خونه، عصرم به استراحت گذشت، شبم که چهارشنبه سوری بود ما خونه بودیم، مامان بزرگ اینا (مامان و بابای بابا) اومدن خونه مون و با هم فوتبال نگاه کردیم و تخمه خوردن، مامان بزرگ شلوار تو رو برات درست کرد، آخه کش شلواره یه خورده سفت میزد اونم برات درستش کرد، دکمه های کادوهای خاله رو هم برات دوخت، فکر کنم یادم رفت بگم که یکی از خاله های مهربونت از مشهد برات یه لباس بافتنی و چند تا هم تو خونه ای فرستاده، اونقدر نازن که نگوووو دستش درد نکنه محبت حالا قراره مامان بزرگ برای گهواره ای که از دایی یحیی اینا گرفتیم تشک بدوزه، گهواره هم گذاشتیم کنار تخت خودمون و هی براش ذوق میکنیمبوس امروز صبحم من رفتم سرکار و تازه برگشتم، خدا بخواد آخرین جلسه رو رفتم. برای ناهار قرمه سبزی درست کردم که الان بوش تو خونه پیچیده، باباجونم قراره بره میوه بخره و بیاد خونه، عصرم اگه خدا بخواد خونه رو تمیز کنیمزیبا

فردا هم بابا خونه س و باقی مانده کارهای خونه تکونی رو انجام میدیم، متاسفانه جمعه صبح تا شنبه صبح بابا جون شیفته و من و تو تنهاییم، حالا اگه بشه برا سال تحویل میاد خونه و اگه هم نشه که جونش سلامت فرداش میاد عید دیدنی خونه مون جشن

امروز اولین روز هفته 38 یم بغل قربون دست و پای بلوریت که اگه هر لحظه دنیا بیای دیگه مشکلی نیست و یه دختر کامل و زیبا هستی بوس عاشقتیم غزل جون محبت

پسندها (2)

نظرات (4)

عاطفه و بهزاد
27 اسفند 93 13:21
______¤¤¤¤¤¤¤¤____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤ ¤¤¤¤نـــــرم نرمــــــــکــــ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ میرســـــد ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤اینــــــــــک¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ بهــــــــــار ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ بهـــــاران مبـــــــــارکــــ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____________________¤¤¤¤¤¤ ______________________¤¤¤¤ _______________________¤¤ سال نو پيشاپيش مبارك
مامان سمیه
پاسخ
سال نوی شما هم مبارک
مامان تازه کار
27 اسفند 93 15:46
عزیزم، عیدتون پیشاپیش مبارک. ایشالا که غزلی به خوبی و خوشی بیاد کنار مامان و باباش.
مامان سمیه
پاسخ
ان شالله.ممنون
آبجی فاطمه
28 اسفند 93 16:10
همش 2هفته مونده به اومدن نی نی.انشاالله به سلامتی.هر لحظه باید منتظر باشی.دیگه کی سونوگرافی میری؟! سمیه جون دیگه به وبلاگ ما سر نمیزنی.
مامان سمیه
پاسخ
دیگه سونو نمیرم. این روزا سرم شلوغ بود و گرنه مشتاق خوندن مطالب خواهر عزیز هستم
mamani
29 اسفند 93 23:52
کاش منم بتونم طبیعی زایمان کنم. خوش به حالت . ایشالا صحیح و سلامت و راحت نی نی رو به دنیا بیاری.
مامان سمیه
پاسخ
ان شالله بتونید و نی نی تون سالم باشه