اولین بی بی چک
بله دیگه من دلم طاقت نیاورد و دیروز که ساعت 3 هر دو خسته و له از سرکار برگشتیم خونه بی بی چک رو امتحان کردم، این بی بی چک رو بابا جون روز شنبه خریده بود منم امتحانش کردم و بعد چند لحظه دیدیم نخیر چیزی نشون نمیده، اومدیم پاشیم بریم به کارامون برسیم که من دیدم یه خط خیلی خیلی کم رنگ پایینش افتاد اما اونقدر کم رنگ بود که هر دو فقط لبخند زدیم، بعد من رفتم ظرفا رو شستم و بابا جون هم میوه هایی که خریده بودیم جابه جا کرد یه ربع بعد اومدم اتاق دیدم خطه پر رنگ تر و واضح تر شده با خوشحالی بردم نشون بابایی دادم فقط لبخند زد و گفت ایشالا خیره ولی باید جمعه تست کنیم که نتیجه محکم و قطعی باشه، میدونی خودمم ترجیح دادم ذوق نکنم که اگه چیزی نباشه خیلی دپرس نشم دوست داشتم دیروز این مطلب رو مینوشتم ولی وقت نشد و همش کار خونه و اشپزی و بی حالی روزه بود. راستی عزیزم امروز اخرین روز ماه رمضونه، فردا عیده اگه تو الان تو دل مامان باشی حتما این روزها که من روزه بودم سختت بوده و دوست داری هر چه زودتر مامان همه چی بخوره، از فردا دیگه قول میدم بیشتر به خودم برسم... دوستت داریم ماه اسمون ما