ده ماهگیت مبارک نوبرانه زندگیم
سلام عسلم نفسم عشقم عمرم فدات بشم عزیزدلممممم روز جمعه ده ماهت هم تموم شد و به لطف خدا رفتی تو ماه 11 مثل هر ماه خونه ما جشن بود اینبار عمو حمید و خاله اسیه هم بودن. برای اولین بار کیک رو با خامه فرم گرفته تزئین کردیم که نتیجه ش رو با عکس برات نگه داشتیم کلی عکس بازی کردیم و غروب مهمونامون رفتن.
پنجشنبه شبم رفتیم تولد عمه زهرا. کادوشو نقدی دادیم تا بتونه هر چی سلیقه خودشه تهیه کنه
دیروز هم من و شما از ظهر رفتیم خانه مامان جون و شب هم بابا اومد و بعد شام برگشتیم. دایی احسان رفت مشهد، فقط دایی حسین خانه بود که تو کلی باهاش بازی کردی و حتی حاضر نبودی از بغلش بیای پایین و وقتی میخواست بره مسجد کلی پشت سرش گریه کردی دایی حسین هم عاشقته بدجور کلی مواظبته و هر لحظه بغلت میکنه و کلی فیلم و عکس ازت میگیره وقتی میری بغلش کلی ذوق میکنه
چهارشنبه یعنی 7 بهمن من شما رو گذاشتم خونه و با خاله سرور و آوینا رفتیم خونه خاله هدی برا عکاسی از آوینا عسکای خوبی شدن.مبارکشون باشه
این روزهای ما پر شده از صدای " اون چیه؟" گفتن شما هر چیزی رو میبینی میگی اون چیه؟ یعنی هزار بار تا حالا عکسای رو در یخچال رو برات توضیح دادیم اما با اولین بار که میبینی میگی اون چیه؟ من و بابا هر بار میگی اون چیه کلی ذوق میکنیم و ماچ مالیت میکنیم چند شب قبل برق اتاق رو خاموش کردم که بخوابونمت یه دفعه گفتی چی شد؟ من و بابا از تعجبو بعدخنده نمیتونستیم حرف بزنیم. الهی قربونت برم که اینقدر باهوشی عزیزممممممممممم
تو روز کلی با هم کلاغ پر بازی و اتل متل توتوله بازی و تاتی بازی میکنیم بیشتر از تاتی کردن لذت میبری
فدای وایسادنت بشم من