غزل مامان سرماخورده
سلام عشقم، فدای معصومیتت بشم عزیزدلم. این روزها سرماخوردی و ما مجبوریم برای بهتر شدنت بهت دارو بدیم، خیلی سخت دارو میخوری، حق هم داری دلبرکم بدمزه ن الهی فدات بشم همه ش به خاطر سلامتیه خودته دیروز بردیمت دکتر که گفت سرماخوردگیه کم رو به متوسطه و با مصرف دارو ها زود خوب میشی
از وقتی سرماخوردی کمتر غذای کمکی میخوری ولی از دیروز با پخش فیلمی که بابا با موبایل ازت گرفته سرتو گرم میکنم و بهت غذا میدم، وقتی حواست پرته فیلمه خوب غذا میخوری
روز تاسوعا رفتیم خونه مامان بزرگ من ولی روز عاشورا من و تو خانه بودیم و بابا رفت عزاداری
چند روزیه یاد گرفتی وقتی صدات میکنیم میگی ها...انقدر بامزه میگی ها که دلمون میخواد درسته قورتت بدیم همش میگیم غزل بعد شما میگی ها...وای خدا خیلی بامزه و شیرین میگی عزیزدلم
احتمال زیاد چهارشنبه بریم شهر بابا جون و جمعه برگردیم، امیدوارم اذیت نشی دلبندم خیلی خیلی دوستت داریم غزلم. الان که دارم این مطلب رو مینویسم تو تختت داری بازی میکنی ...چند دقیقه س که بازی نمیکنی و فکر کنم خوابت برده دختر قشنگم چند شبیه تو اتاقت بخاری گذاشتیم، خیلی زحمت داشت و کلی وسیله جابجا کردیم ولی همه فدای سر دختر نازنینم
هنوز خبری از سینه خیز رفتن نیست ولی خیلی خوب و زیاد رو دستات بلند میشی من فکر میکنم سینه خیز نری و یه دفعه چهار دست و پا بری، حالا ببینیم چی میشه
6 ماه و 25 روز سن داری عمرم