ماه اسمان ماماه اسمان ما، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

ماه آسمان ما

اولین روز دختری که با وجودت خدا بهمون نگاه رحمت کرد

اگه همه مردم دنیا همینقدر که من غزل رو دوست دارم بچه هاشون رو دوست دارن باید به همشون تبریک بگم، واقعا حس خوب و قشنگیه. دیوانه وار عاشق یه موجود نرم و لطیف و کوچولویی که با هر خنده ش تا اوج آسمونا میری...بی نهایت لذت بخشه. خدا نصیب همه بکنه دیروز روز دختر بود و ما به دعوت مامان بزرگت (مامان بابا) رفتیم اونجا، برات کیک پخته بود، روز خوبی بود، بابا و من برات یه بلوز راه راه خوشگل خریدیم. خیلی خیلی دوستت داریم دخترم. هر لحظه خدا رو شکر میکنیم که تو رو بهمون داده هر لحظه در حال غلت زدنی، بووووف میگی و همزمان یه عالمه آب دهن بیرون میریزی و خودت کیف میکنی، انگاری بازی جدیدته  اگه چیزی بدیم دستت به راحتی میگیری و میبری طرف دهنت، گاه...
26 مرداد 1394

گوش های غزل سوراخ شد

سلام سیب گلابم، سلام عمر دوبارم، سلام همه انگیزه زندگی من و بابا  بی نهایت دوستت داریم، یعنی خودمونم داریم از این عشق دیوونه میشیم  الهی دورت بگردم دختر نازنینمممممم    روز سه شنبه وقتی شما دقیقآ 4 ماه و 4 روزت بود رفتیم مطب دکتر صبا و گوش های نازنینت رو سوراخ کردیم، الهی قربونت برم دیگه برا خودت خانمی شدی  خیلی ناز نشستی رو پای بابایی و من ازت فیلم گرفتم، بعدشم که هم دردت گرفته بود هم احساس ناامنی میکردی سریع اومدی بغل خودم و از مطب اومدیم بیرون، رفتیم برات یه تل خوشگل خریدیم، تو بازار هم کلی بغل باباجون لالا کردی  وقتی با هم سه نفری راه میرفتیم تمام دنیا مال من بود، اینکه یه همسر مهربون و فداکار و یه دخت...
15 مرداد 1394

چهار ماهگی خانم گل

سلام خانمی خوشگل سلام عمر دوباره ما، دیروز یعنی 9 مرداد ماه شما 4 ماهت تموم شد و وارد پنجمین ماه قشنگ زندگیت شدی دلبندم  الهی قربونت برم اولین مرداد ماهیه که تو این دنیای خوشگلی  و با بودنت دنیا رو خوشگل تر و جذاب تر کردی  روز پنجشنبه با هم رفتیم خونه مامان جون (مامان من) شب هم من برات کیک چهارمین ماهگردت رو پختم، کیک خرما که خوشمزه هم بود درست مثل خودت عشق خوردنی ما  دیروز هم جمعه بود و خانوادگی استراحت کردیم و شبش بردمت حموم و حسابی تمیز و دسته گل شدی  امروز صبح هم شیر خوردی و قطره استامینفن هم 12 قطره بهت دادم و با باباحامد سه تایی رفتیم مرکز بهداشت محله مون، 45 دقیقه ای طول کشید تا نوبتمون شد و تو رو قد و وز...
10 مرداد 1394

عشق مادر و فرزندی

سلام غزل ناز 3 وماه و 23 روزم، عزیزدلم بی نهایت دوستت دارم، هر روزکه میگذره بیشتر عاشقت میشم، هر روزصبح که چشمامو باز میکنم و صورت خندان تو رو میبینم شکر خدا میکنم و وجودم پر از عشق میشه، خیلی خوشبختم که تو رو دارم، خیلی خیلییییییییی    دیروز با هم سه نفری رفتیم بازار، هوا آفتابی بود ولی خنک   ما هم برای اینکه آفتاب به سر کوچولوت نخوره برات یه کلاه ناناز خریدیم، انقدر بهت میومد و خوشگل شده بودی که خیلی از مردم بهت واکنش نشون میدادن و منم ذوق میکردم ولی یه جا دیگه کلاهت رو برداشتم، ترسیدم چشمت کنن  این روزا خیلی سعی میکنی غلت بزنی، از هر فرصتی برای تمرین این کار استفاده میکنی قربونت برم. دستاتو هم تا مچ میذاری ...
1 مرداد 1394

اولین غلت زدن دختر گلم

غزل نازم شما تو 3 ماه و 13 روزگیت وقتی خونه مامان جون (مامان مامان) بودیم برای اولین بار غلت زدی، تو اتاق تنها بودی و یه دفعه دیدم صدای گریه ت در اومد و انگاری دهنت جلوی پتو یا چیزی شبیه پتوه، تعجب کردم و سریع خودمو رسوندم بهت، دیدم بله غزل خانوم دلبندم برای اولین بار خودش غلت زده دستش هم مونده زیرش و داره گریه میکنه، الهی قربونت برم سریع بغلت کردم و کلی بوست کردم تا آروم شدی، خدا رو هزاران بار شکر میکنم که تو رو بهمون داده، نعمت سلامتی بالاترین نعمت هاس و بابتش شکر گذار خداییم. فدات بشم که اینقدر عسل و ماهی و هر روز بیشتر برامون با صدا میخندی عمرم  فقط خدا میدونه چقدر برامون عزیزی اینم دیروز موقع رفتن به خونه مامان جون ...
23 تير 1394

اولین قهقهه های غزلی

الهی قربونت برم دختر خوش خنده و مهربونم.دیشب خونه مامان گلی بودیم و تو هم خانوم و عزیز بودی، همه کلی قربون صدقه ت میرفتن، یه کم نق نق کردی که نمیدونم واسه چی بود ولی فکر کنم بغل خودمو میخواستی عشقم  بغلت کردم گذاشتمت رو پام و برات با یه ریتم خاص قربون صدقه رفتم، وسطاش هم یه هو میاوردمت بالا و میگفتم فدات بشم یکی دو بار که این کار رو تکرار کردم تو شروع کردی با صدای بلند خندیدن، وای همه دویدن تا خنده نازت رو ببینن و تو ماشالا هزار ماشالا با هر بار این حرکت من حسابی بلند و طولانی میخندیدی  آخه چطور حس اون موقعم رو برات توصیف کنم؟ فقط یه مادر میتونه بفهمه من چی میگم اونقدر اون لحظات خوش بودم که انگاری دنیا رو بهم دادن، چندین بار تو ب...
20 تير 1394

زندگی تو خانه خودمون

سلام عشق مامان و بابا، از همون روزی که وارد زندگیه قشنگمون شدی میدونستیم که با خودت برکت میاری، نشونه شم خرید خونه بود، بله عزیزدلم خدا با ورود تو نگاه مهربونش رو بیشتر به ما داشت و تونستیم چند روز مونده به ماه رمضان خونه بخریم، یه خونه نقلی 60 متری نزدیک خونه قبلیمون، خوبیش دو خوابه بودنشه، عمر مامان صاحب اتاق شد  این مدت هم که واست پست نذاشتم مشغول اسباب کشی بودیم که با کمک خانواده ها خدارو شکر انجام شد، هر دو خانواده بهمون کمک کردن که ازشون ممنونیم. تو این مدت ماشالا هزار ماشالا پیشرفت های زیادی داشتی، مثلا میتونی رو یه طرف بدنت بچرخی سعی میکنی غلت بزنی ولی هنوز موفق نشدی، دو سه بار دیگه خیلی شیرین و دلبرانه با صدا خندیدی که شادی...
17 تير 1394