روزهای شیرین با غزلی
نازنین مامان خیلی دلم میخواد خاطراتت رو بیشتر و کامل تر ثبت کنم اما واقعا وقت نمیکنم امروز شما 2 سال و 7 ماه و 25 روزه ای و من به اندازه تمام روزهای عمرم عاشقتم یادته گفتم شبا همراه بابا میخوابی؟خب اون موضوع ففقط یه دوهفته ای بود بعدش موقع خواب ترجیح میدی بازم من کنارت باشم الهی فدات بشم که اینقدر نرم نازکی تو این مدت یه روز عصر رفتیم خانه خاله هدی تولد حسنا جون. نیکا و مامانش،رها و مامانش ملینا(همسایه مامان خاله هدی) هم بود و شما حسابی بازی کردین و خوش گذشت بهتان یه روز ظهر هم همراه آسی جون و عموحمید رفتیم پاییز گردی و اون روزم خیلی عالی بود دو شب هم رفتیم عروسی نوه عموی من که بازم به شما خ...
نویسنده :
مامان سمیه
14:06